بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
دانشِ ناتمام روزی بود و روزگاری. یک روز یکی از دانشمندانِ حکمت و فلسفه دربارهی عدالت سخنرانی میکرد و میگفت: «وزن و ارزش هر چیزی در جای خودش با وزن و ارزش چیزهای دیگه یکیه. مثلاً سرما و گرما هر کدوم به یک اندازه در زندگی انسان به کار میان.» اتفاقی… بیشتر »
راننده در دل شب برفی راه را گم کرد و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد… همان جا شروع کرد به شکایت از خدا، که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از همین قبیل شکایات… چون خسته بود ، خوابش برد و وقتی صبح از خواب بلند شد،… بیشتر »
باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟ دوستی کو و مجالی؟ که بر او عرضه کنم قصهٔ درد و غم دور و دراز دل خویش اوحدی مراغه ای بیشتر »
گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست… غصه ها مالِ گذشته و آینده ست؛ حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصهای؟!! تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قِصه…(: حاجاسماعیلِدولابی بیشتر »
قصه ما به سر رسید… دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست برایتان اینگونه آرزو میکنم: آن زمان که در محشر، خدا بگوید چه داشتی؟ حسین سربلند کند و بگوید حساب شد! مهمان من است… اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم… بیشتر »