اعتماد و ارزش

راننده در دل شب برفی راه را گم کرد و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد…

همان جا شروع کرد به شکایت از خدا،

که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از همین قبیل شکایات…

چون خسته بود ، خوابش برد

و وقتی صبح از خواب بلند شد،

از شکایت های دیشب اش شرمنده شد،

چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر میرفت امکان سقوط اش بود !

به “خداوند کریم و رحیم” اعتماد داشته باشیم.

اگر خداوند دری را می بندد .

دست از کوبیدنش بردارید .

هر چه در پشت آن بود قسمت شما نبود .

به این بیندیشید که او آن در را بست

چون می دانست ارزش شما بیشتر از آن است.

و خیلی وقتا پیش میاد چیزی را فراموش میکنی با عصبانیت بر میگردی برداری، غافل از اینکه همون تأخیر چند دقیقه ای بلایی را از سرت دور کرده

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.