بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
زری همیشه بهم میگفت: تو پدرخوبی میشی، زری دختر همسایمون بود… تو همهی خاله بازیها من شوهر زری بودم، رضا و سارا هم بچههامون… همیشه کلی خوراکی از خونه کش میرفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم، زشت بود دست خالی بیام، یادمه یه بار… بیشتر »
پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد. روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد… بیشتر »
آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند … آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند … آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند … آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند …… بیشتر »
چه وقت انسان بزرگی هستیم ؟! ?هرگاه از خوشبختی کسانیکه دوستمان ندارند ، خوشحال شدیم…. ?هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم…. ?هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم….. ?هرگاه خوبی… بیشتر »
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: هرگاه انسان چهل ساله شود و خوبيش بيشتر از بديش نشود، شيطان بر پيشانى او بوسه مى زند و مى گويد: اين چهره اى است كه روى رستگارى را نمی بیند. مشکاه الانوار/ص۱۶۹. بیشتر »