بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت:… بیشتر »
«سندروم دست بیقرار» به روایت یک جانباز اعصاب و روان «.. چند بار خانمم را بدرقم زدهام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد. حالا آن اتفاقات که یادم میآید،… بیشتر »