سندروم دست بی قرار


«سندروم دست بی‌قرار» به روایت یک جانباز اعصاب و روان

 «.. چند بار خانمم را بدرقم زده‌ام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد.

حالا آن اتفاقات که یادم می‌آید، گریه‌ام می‌گیرد. دخترم را با پارچ آب زدم و پسرم را با لیوان چای داغ. با کوچک‌ترین حرکات بچه‌ها ناخواسته عصبانی می‌شوم؛ حتی برای عوض کردن کانال تلویزیون. ترجیح می‌دهم بیشتر بیرون از خانه باشم تا به بچه‌ها آسیب نرسانم.

همسرم مشکل قلبی پیدا کرده است. عصبانی که می‌شوم، همسرم از ترس می‌لرزد. بارها گفته است “اول سعی کن عصبانی نشوی. اگر شدی، من و بچه‌ها را نزن. اگر زدی، به پاهای ما بزن" 

ولی آن وقت کنترل ندارم و اختیار دست خودم نیست. مغزم فرمان می‌دهد بزن و نمی‌گوید کجا بزنم. …»🤦‍♂

 بریده‌ای از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»؛ خاطرات رزمندگان افغانستانیِ هشت سال دفاع مقدس

نویسنده: محمد سرور رجایی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.