نوشته شده توسط
مهنــــا در کتابخوانی
«سندروم دست بیقرار» به روایت یک جانباز اعصاب و روان «.. چند بار خانمم را بدرقم زدهام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد. حالا آن اتفاقات که یادم میآید،…
بیشتر »