نوشته شده توسط
مهنــــا در داستان
زن جوانی در سالن فرودگاه، منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت، کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد…مردی در کنارش نشسته…
بیشتر »