موضوع: "نگاه خدا"

صبر

چه قشنگ میگه.‌.‌.

شب

​شب‌ها شکرگزاری را فراموش نکنیم

برای همه نعماتی که به چشم نمی‌آیند
ولی بدون آن نعمات زندگی ما
تهی و بی معنا و ناممکن بود
مثل هر نفسی که می‌کشیم
و همین خوابی که شب‌ها
ما را به رؤیاهایمان پیوند می‌زند
و به آرامش و سکون می‌رساند

خدایا هزاران مرتبه شکرت

عطر خدا

یا انیس المومنین …
ما را آنچنان کن
که یادت دردل
نامت برلب
مهرت درجان
وعشقت برحیاتمان
روشنایی و گرما ببخشد

آمیـــن یا رَبَّ العالمین 

معنی حمد

 روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند

و سلطان بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟؟

پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. 

اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است. 

پس او لایق همه حمدها است.

دوست خدا

پیرمردی هر روز توی 

محله پسرکی رو با پای برهنه 

می دید که با توپ پلاستیکی 

فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش 

کتونی نو خرید و اومد به 

پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش

پسرک کفشا رو پوشید و 

خوشحال رو به پیرمرد 

کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد 

لبش را گزید و گفت نه پسرجان

پسرک گفت: 

پس دوست خدایی، 

چون من دیشب فقط 

به خدا گفتم کفش ندارم ….

دوست خدا بودن سخت نيست…

ببخش...

خـــدایــــا

من همانم که گاه خندانم، 

و گاهی گریان.

گاه شکرگزارم، و گاهی 

در حال گله کردن

گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدایا 

من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.

بیماری که همیشه به نسخه طبیب

خویش عمل نمی کند!

اسیر خویشتنم؛

و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام 

مرا در برگرفته است…

معبودا

بندهای گاهها و بی گاههای زندان

تنم را از هم جدا كن!

مرا به آغوش خویش دعوت كن!

که تشنه ترینم به آن …

تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش …

به حق بزرگی و مهربانیت …

زیبایی طبیعت

طبیعت زیبای ارومیه در اولین برف سال ۱۴۰۱

خدایا ممنونیم

خدا


باید فقط به” خدا ” پیله کرد

زیرا فقط با او میشود پروانه شد.

” خدا ” بدون من هم خداست

 ولی من بدون خدا هیچ نیستم

حس خوب آرامش

مهم نیست آن بیرون چه خبر است

دشمن اند یا دوست

مهربان یا نامهربان

من به گشوده شدن تمام 

گره ها ایمان دارم چون کارم را به خدایِ مهربان سپردم

خدایِ خوبم هزاران بار شکر برای همه نعمت هات

بندگی

?در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. 

?فرد بی‌سوادی در تبریز زندگی می‌کرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می‌گذراند تا از این راه رزق حلالی به‌دست آورد. 

?یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه‌های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می‌گذارد و کمر راست می‌کند. 

?صدایی توجهش را جلب می‌کند؛ می‌بیند بچه‌ای روی پشت‌بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می‌کند که ورجه وورجه نکن، می‌افتی!

?در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می‌شود و ناغافل پایش سُر می‌خورد و به پایین پرت می‌شود. 

?مادر جیغی می‌کشد و مردم خیره می‌مانند. حمال پیر فریاد می‌زند: 

نگهش دار!

?کودک میان آسمان و زمین معلق می‌ماند. پیرمرد نزدیک می‌شود، به آرامی او را می‌گیرد و به مادرش تحویل می‌دهد.

?جمعیتی که شاهد این واقعه بودند، همه دور او جمع می‌شوند و هرکس از او سوالی می‌پرسد. 

?یکی می‌گوید تو امام زمانی، دیگری می‌گوید حضرت خضر است، کسانی هم می‌گویند جادوگری بلد است و سحر کرده.

?حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش می‌گذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه‌ای واقعه را تفسیر می‌کنند، به آرامی و خونسردی می‌گوید: 

خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می‌شناسید. 

?من کار خارق‌العاده‌ای نکردم بلکه ماجرا این است که یک عمر هرچه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یک بار هم من از خدا خواستم، او اجابت کرد.

?اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.

?تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 

?که خواجه خود روش بنده پروری داند