دوست خدا

پیرمردی هر روز توی 

محله پسرکی رو با پای برهنه 

می دید که با توپ پلاستیکی 

فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش 

کتونی نو خرید و اومد به 

پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش

پسرک کفشا رو پوشید و 

خوشحال رو به پیرمرد 

کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد 

لبش را گزید و گفت نه پسرجان

پسرک گفت: 

پس دوست خدایی، 

چون من دیشب فقط 

به خدا گفتم کفش ندارم ….

دوست خدا بودن سخت نيست…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.