موضوع: "جالب"

مسئول همدرد

یه بابایی تعریف میکرد

30 سال پیش خواستم برم شیراز . رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم. صندلی جلوم زن و  شوهری بودند که یه بچه تپل و شیرین 3 یا 4 ساله داشتند.

اتوبوس راه افتاد.

16 ساعت راه بود.

طی راه بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.

چندبار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید. دست بچه یه کاکائو

 که نمیخوردش، تو دالی بازی یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم؛ بچه  کمی خندید.

کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت:

 ببین؛ بالاخره کاکائو را خورد.

دیدم پدرومادرش خوشحالند؛ گفتم

بذار بیشتر خوشحال بشند.

خلاصه 3 تا کاکائو را کم کم از دست بچه یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.

مدتی بعد خسته شدم.

چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم که یهو ای وای..

مردم از دل پیچه، دل و روده ام اومد تو دهنم، سرگیجه داشتم، داشتم میترکیدم.

دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه  کافه ایستاد.

عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.

برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.

اتوبوس راه افتاد، هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که دل پیچه شروع شد.

طوری شده بود که 

صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم .از درد میخواستم داد بزنم‌. چه دل پیچه وحشتناکی، تموم بدنم را میکشیدند، مردم خدا….

دویدم پیش راننده و با التماس وضعیتم را گفتم.

راننده اومد اعتراض کنه که وضعیتم رو فهمید و زد بغل جاده و گفت:  بدو داداش

پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس وتشکر کردم.

از درد داشتم میمردم.

دهنم خشک شده بود و چشمام سیاهی میرفت.

رفتم روی صندلی نشستم.

گفتم چرا اینجوری شدم؟

غذای فاسد که نخورده بودم!

دیدم دست بچه باز کاکائو هست.

از پدر بچه پرسیدم : 

بچه تون کاکائو خیلی میخوره؟

پدرش گفت: نه، کاکائو براش بده. مادرش گفت: 

حقیقت بچه مون یبوست داره، روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ 

تا حالام دو سه تا هم خورده ولی بی فایده بوده!

من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجدداً اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلت بزنم، رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه ماشین که شخصی نیست. 

برو بشین!

مونده بودم بین درد و خجالت.

یه فکری کردم؛ برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : من هم یبوست دارم، میشه به من هم کاکائو بدید؟

3 تا کاکائو مسهلی گرفتم 

و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: 

عزیز چرا داد میزنی؟ نوکرتم، فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه ما دست شماست، معذرت میخوام.

بیا و دهنت را شیرین کن‌!

راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود گفت ایول ؛  دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی!

خلاصه  3 تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.

10 دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: 

داداش؛ جون  بچه ات چی به خورد من دادی؟ 

ترکیدم!

داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.

راننده زد بغل جاده و گفت: 

بریم پایین……

خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت میزد کنار و میگفت: بریم رفیق!

مسافرها هم  اعتراض که میکردند راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و  نامرد توی جاده میخ ریختند؛ تند تند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره!

ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.

این را عرض کردم که بدانید برای رفع هر مشکلی مسئولش باید همدرد مردم باشه تا حس کنه طرف چی میکشه…

هدف از خلقت

دوستی میگفت:

سمیناری دعوت شدم 

 هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند

سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند

خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته

و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند

و خود در سمت چپ جمع شوند

سپس از آنها خواست 

در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد

من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم 

همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود

مهلت ۵ دقیقه ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید

اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد

این بار سخنران

همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد 

هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد

بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند

سخنران ادامه داد

این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد

دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش 

به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که

سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است

با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید

آیا هدف از خلقت انسان چیزی جز این بوده است؟

با آرزوی بهترینها

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌

وسوسه کردن شیطان

​حتی وسوسه کردن شیطان هم به انتخاب ماست

می دانم جمله عجیبی نوشتم اما بیا کمی تامل کنیم. فکر کنیم. اگر من بنده، از یاد خدا رویگردان نشم، اگر فرامین خدا رو سَبُک نشمرده باشم – سَبُک ها. نه اینکه عمل نکرده باشم. اون که هیچ!- و اگر من بنده، یادم نرفته باشه که خدا از نهان و آشکار من آگاه هست، آنوقت شیطان می توانست مرا وسوسه بکند؟

حتی وسوسه کردن شیطان هم به انتخاب خودمان است. زمانی که از یاد خدا اعراض کرده و روی گردان شده باشم. زمانی که دستورات خدا رو سبک بشمارم. زمانی که یادم بره که خدا از همه چیزهای پنهانی و درون من آگاه هست، جایی است که خدا را انتخاب نکرده ام. یاد خدا را. و خدا که نباشد، فرد دیگری برای تصاحب آن جایگاه، قدم جلو می گذارد. 

خدایا، انتخاب های ما را جز خودت، قرار مده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ : لا يَتَمَكَّنُ الشَّيطانُ بِالوَسوَسَةِ مِنَ العَبدِ إلّا وقَد أعرَضَ عَن ذِكرِ اللّهِ ، وَاستَهانَ بِأَمرِهِ ، وأسكَنَ إلى نَهيِهِ ، ونَسِيَ اطِّلاعَهُ عَلى سِرِّهِ .

مصباح الشريعة ـ در حديثى كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده شده است ـ : شيطان نمى تواند بنده را وسوسه كند ، مگر آن كه او از ياد خدا روى گردانيده و فرمان او را سبُك شمرده باشد و نهى او را مرتكب شود و آگاه بودن خداوند از نهان و درون وى را فراموش كرده باشد .

مصباح الشريعةدع : ص 225 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 124 ح 2.

مدیریت هیجان


 اتومبیل جلویی لاک پشت وار پیش می رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی داد. 

 داشتم خونسردی ام را از دست می‌دادم که یکدفعه چشمم  به‌‌ برچسب کوچکی روی شیشه‌ی عقبش افتاد: 

“نقص فنی، لطفا صبور باشید!”

 این نوشته همه چیز را تغییر داد. بلافاصله آرام گرفتم و سرعتم را کم کردم. راستش دیگر حتی مراقب آن ماشین و راننده اش هم بودم. چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم، اما مشکلی نبود. 

ناگهان فکری در خاطرم تلنگر زد:

اگر آن برچسب نبود آیا من صبوری به خرج می‌دادم؟ چرا برای بردباری در برابر مردم به برچسب نیاز داریم!؟

 و دست آخر اینکه، اگر مردم برچسب هایی به پیشانی خود بچسبانند، آیا با دیگران صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ 

 برچسب هایی چون:

 "کارم را از دست داده ام" 

 "در حال مبارزه با بیماری سخت هستم" 

 "در مراحل طلاق ناجوری گیر افتاده ام" 

“عزیزی را از دست داده‌ام”

“احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم”

“در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم”

و صدها برچسب دیگر شبیه اینها.

 همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آنها چیزی نمی دانیم. حداقل کاری که میتوانیم بکنیم، صبر و مهربانی است. بیائید به برچسب های نامرئی یکدیگر احترام بگذاریم.

همه چیز را نمیشود فریاد کرد.

چشم زخم یا خرافات؟

آیا چشم زخم از نظر قرآن واقعیت دارد یا خرافه است؟
- پاسخ

مقدمه

تأثیر چشم و نیروهای مرموز آن از دیر زمان مورد توجه بشر بوده است. شاید نتوان تاریخ دقیقی برای شروع این عقائد یافت اما آنچه مسلَم است انسان‌ها در اثر تجربیات روزمرّه و برخی نقل‌های تاریخی و دینی به آن اعتقاد پیدا کرده بودند، هر چند که در این بین خرافاتی نیز راه یافته است که نیازمند اصلاح و پالایش است.
تعریف چشم زخم
چشم زخم، نیروی مرموزی است که در چشم برخی افراد وجود دارد که ممکن است با یک نگاه مخصوص، طرف مقابل را بیمار یا هلاک کند. [۱]
چشم زخم از منظر قرآن کریم
به نظر می‌رسد در قرآن، آیه‌ای که به صراحت از «چشم زخم» سخن گفته باشد وجود ندارد اما آیاتی وجود دارد که در مورد «چشم زخم» به آن استناد شده است، از جمله:
۱. قرآن کریم در سوره‌ قلم آیه‌ ۵۱ می‌فرماید:
«وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»؛ «و مسلماً نزدیک بود کسانی که کفر ورزیدند هنگامی که آگاه‌کننده (= قرآن) را شنیدند با چشمانشان تو را بلغزانند و می‏گویند: «قطعاً او دیوانه است. »
شأن نزول
مفسران برای آیه‌ فوق دو شأن نزول ذکر کرده‌اند:
الف. برخی مفسران در شان نزول این آیه نقل کرده‌اند که در مورد گفتار برخی مخالفان ولایت علی(علیه‌ السّلام) در روز غدیر خُم بوده است که به پیامبر(صلّی الله علیه و آله) ـ در هنگامی که دست علی(علیه‌ السّلام) را برای امامت بالا برد ـ نگاه کردند و گفتند: به چشمان او نگاه کنید مثل چشم دیوانگان می‌چرخد. در آن هنگام جبرئیل آیه‌ فوق را نازل کرد.
ب. بعضی مفسران نقل کرده‌اند که در قبیله بنی اسد افرادی بودند که قدرت چشم‌زخم داشتند و برخی از آنها می‌خواستند پیامبر(صلّی الله علیه و آله) را چشم زخم بزنند که آیه‌ فوق به این مناسبت نازل شد. [۲]
بررسی
با توجه به سیاق و لحن آیه که می‌فرماید: «نزدیک است که کافران با چشم، تو را بلغزانند» می‌توان از میان اقوال، این قول را پذیرفت که: «این آیه کنایه از نگاه‌های بسیار غضب آلود است مثل اینکه می‌گوییم فلان کس آنچنان بد به من نگاه کرد که گویی می‌خواست مرا با نگاهش بخورد یا بکشد»[۳] و آیه در مقام بیان نوعی نگاه خشم آلود، و چشم غرّه رفتن است به طوری که طرف مقابل را بترساند و از جای خود بلغزاند و از میدان بِدَر کند.
۲. در سوره یوسف آیه‌ ۶۷ آمده است:
«وَقَالَ یَا بَنِیَّ لاَتَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ…»؛ [۴] در آیه شریفه آمده که حضرت یعقوب(علیه‌ السّلام) از فرزندش می‌خواهد که از یک در وارد نشوند، بلکه از چند در وارد شوند، علت این امر چیست؟
گروهی از مفسّران گفته‌اند: علت این بوده که برادران یوسف از جمال کافی بهره‌مند بودند (اگرچه یوسف نبودند ولی برادران او بودند) و هم قامت‌های رشید داشتند و پدر نگران بود که جمعیت یازده نفری که قیافه‌های آنان نشان می‌داد از یک کشور به مصر آمده‌اند، توجه مردم را به خود جلب کنند، او نمی‌خواست از این راه چشم زخمی به آنها برسد.
بخشی از این چشم زخم، حق است و از نظر علمی نیز بوسیلة سیاله مغناطیسی مخصوصی که از چشم بیرون می‌پرد، قابل توجیه می‌باشد، هر چند عوام الناس آنرا با مقدار زیادی از خرافات آمیخته‌اند. [۵]
چشم زخم از منظر عقل و علم
اثر عمیق چشم در دیگران که موجب هلاکت یا بیماری شود از نظر عقلی محال نیست. چه اینکه بسیاری از دانشمندان معتقدند در بعضی از چشم‌ها، نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارایی زیادی دارد حتی با تمرین و ممارست، می‌توان آن را پرورش داد. خواب مغناطیسی از طریق همین نیروی مغناطیسی چشم‌هاست.
در دنیایی که «اشعه‌ لیزر» که با شعاعی نامریی، می‌تواند کاری کند که از برخی سلاح‌های مخرب ساخته نیست؛ پذیرش وجود نیرویی در بعضی از چشم‌ها، که از طریق امواج مخصوص در طرفِ مقابل اثر بگذارد چیز عجیبی نخواهد بود و بسیاری نقل کرده‌اند که افرادی دارای این نیروی مرموز چشم بوده‌اند [۶] بنابراین، چشم زخم از نظر عقل و علم ممکن است.
چشم زخم از دیدگاه روایات
در نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «العین حق والرقی حق»؛ [۷] «چشم زخم حق است و توسل به دعا برای دفع آن نیز حق است»
در برخی روایات از امام صادق۷ نقل شده که برای جلوگیری از چشم زخم (توسط خود انسان) یا چشم خوردن سه مرتبه بگویند: «ما شاء الله لاقوة الا بالله العلی العظیم»[۸] و در برخی روایات دیگر نقل شده که ذکر خدا را بگوید کافی است. [۹]
جمع بندی و نتیجه‌ گیری
در قرآن کریم به صراحت از «چشم زخم» سخنی به میان نیامده است، ولی در روایات اشاراتی به این نیروی مرموز چشم شده است، و از نظر عقل و علم نیز مانعی جهت پذیرش «چشم‌زخم» نداریم اما باید توجه داشت که این مطالب به معنای پذیرفتن همه‌ خرافاتی که در این زمینه رایج است، نمی‌باشد.
به عبارتی انسان نمی‌تواند کسی را متهم به داشتن «چشم زخم» (چشم شوری) کند؛ و از طرف دیگر برای نجات از «چشم زخم» نمی‌توان هر راه حل خرافی را پذیرفت و دنبال کرد.
معرفی منابع جهت مطالعه در زمینه‌ فرا روان‌شناسی:
    ۱. تناقض نما یا غیب نمون، محمدامین احمدی، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ اول، ۱۳۷۸.
    ۲. عجایب حس ششم، غلامرضا اربابی، گروه فرهنگی اربابی، چاپ صنوبر تهران.
    ۳. روح و دانش جدید، آیزنک: براود، واتسن، مترجم محمدرضا غفاری، چاپ دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
    ۴. شگفتی‌های هیپنوتیزم، ب. جیبسون والتر، ترجمه رضا رحمانیان، چاپ صنوبر.
    ۵. تفسیر موضوعی قرآن‌کریم، جلد اول، جوادی آملی، مرکز نشر اسراء.
    ۶. جهان غیب و غیب جهان، بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات کیهان.
    ۷. عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (باورهای دینی و امدادهای غیبی)، علی تقی‌زاده اکبری، مرکز تحقیقات اسلامی.
    ۸. دریافت‌های حس ششم در فوق طبیعت، چلبی شاکر و بشار البیطار محمد، مترجمان، احمد بانپور و م. ‌حیدریان.
    ۹. اصالت روح از نظر قرآن، آیت الله جعفر سبحانی، چاپخانه علمیه قم.
    ۱۰. پژوهشی در سحر و جادوگری از نظر اسلام، محمد سالاری، موسسه انتشارات مشهور.
    ۱۱. هیپنوتیزم علمی نوین، شروت ریچارد، ترجمه رضا جمالیان، موسسه اطلاعات.
    ۱۲. اعجاز (معجزه) از نظر عقل و قرآن، آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی، نشر فاخته.
    ۱۳. معجزه در قلمرو عقل و دین، محمدحسن قدردان قراملکی، بوستان کتاب قم.
    ۱۴. علوم غیبی و اسرار، موریس مترلینگ، ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات صفار تهران.
    ۱۵. فوق طبیعت، لیال واتسن، ترجمه‌ی شهریار بحرانی و احمد ارژمند، چاپخانه سپهر تهران.
—————-
پی ‌نوشت ‌ها:
[۱] . تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج ۲۴، ص ۴۲۴.
[۲] . تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج ۵، ص ۲۱۵ (روایت اول را از کافی و دومی را از مجمع البیان نقل می‌کند)
[۳] . ر. ک: تفسیر نمونه، ج ۲۴، ص ۴۲۹.
[۴] . و گفت: «ای پسران من، از یک در وارد نشوید، و از درهای مختلف وارد شوید؛ و هیچ چیزی را که از طرف خدا (حتمی شده) است از شما دفع نمی‏کنم.
[۵] . تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۲۹.
[۶] . تفسیر نمونه، ج ۲۴، ص ۴۲۶.
[۷] . نهج البلاغه، حکمت ۵۴۶.
[۸] . ر. ک: مکارم الاخلاق، طبرسی؛، ص ۴۴۵ و بحارالانوار، ج ۶۳، ص ۲۶
[۹] . بحارالانوار، ج ۶۳، ص ۲۵

از کلام تو بر تو حکم می شود

اگر گویی که بتوانم , قدم در نه که بتوانی   

 وگر گویی که نتوانم , برو بنشین که نتوانی

در علم تاثیر کلام میگویند:

اگر شما بگویی انجام کاری سخت است،سخت میشود

اگرشما بگویی راحت است!راحت میشود.

اگر شما بگویی نمیشود!نمیشود!

شما اگر بگویی حالم عالیه،تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود!

اگربگویی همسرم نمونه ست،هستی تمام نیروهای خودرابرای نمونه شدن همسر شما انجام میدهد!

اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه!میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده.

اگر بگویی من گیجم! کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد.

پیامبر فرمودند:

از کلام تو برتوحکم میشود.

کسی که کلمات قوی بر زبان جاری کند و اهل تلاش باشد نتایج قوی دریافت می‌کند.کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کند،نتایج ضعیف دریافت می کند.

میتوانید از همین الان امتحان کنید …

چپ دستها روزتون مبارک

 

13 اوت مصادف با 22 مرداد، روز جهانی چپ دست ها می باشد

 علت نامگذاری این روز، انتقاد از اینکه تمامی ابزارها و امکانات برای راست دست ها طراحی شده و چپ دست ها را مجبور به کاربرد از دست راست می کنند

 

تعدادشان کم و خیلی محدود ولی جذابیتهایشان بسیار و نامحدود

جذاب ها، چپ دست ها روزتان مبارک

جالب ترین اتفاق در دوران تحصیل یک چپ دست ؛

وقتی که میفهمه صندلیش سرکلاس بابقیه فرق داره

 

متفاوت ترین ها روزتون مبارک

من یک چپ دستم:))

 

رقابت خرید

در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد. 

 پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»

 شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی!

 کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت می‌کند، حاضر نمیشود لباس هایی ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند. پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی. 

 به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا می‌کنی و خواسته هایت بی پایان می‌شود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری. 

 نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود. چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد

 شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.

 یادمون باشه یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد. ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی می‌کنیم. در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، همیشه القای خواسته های تازه و البته اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست.

به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!

70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!

70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!

70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!

بیایم خودمون رو از این دور خارج کنیم، واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست چرا میخواهم وارد رقابتی شویم که محکوم به شکست است.

نگهبان زبان

سخن بد می رنجاند اگرچه پوشش شوخی رابرقامتش بپوشانی وسخن نیک غم رامی زداید و شادی آفرین است اگرچه از روی تعارف باشد

سعی کنبرای زبانت نگهبانی بگذاری تاواژه هایت را انتخاب کند

خاطره

خاطره جالبی از علامه محمد تقی جعفری درباره یکی از دوستانش!یکی از دوستانم که به زیارت مشهد رفته بود، به امام رضا(ع) گفت:

یا امام رضا(ع)، دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جور منو میبینی! نشونه اش هم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه، من پیامتو بگیرم…

وارد صحن که شدیم، خانممو گم کردم، اینور بگرد، انور بگرد؛ یه دفعه دیدم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم، که کجایی خانم…؟

روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت: “خیلی خری"!!

حالا منم مات و مبهوت شده بودم که امام رضا(ع) عجب رک حرف میزنه!!

همین جور که نگاش میکردم و تو فکر بودم، فکر کرد دست بردار نیستم، دوباره گفت: ” هم خودت خری، هم هفت جد و آبادت"!!

علامه میگفتن؛ این داستان رو برای شهید مطهری تعریف کردم، ایشان تا بیست دقیقه میخندید…