کلید واژه: "همسرداری"

بیمارستان

عباس مُرد. از آن زمان که خودش را توی بیمارستان، بی‌کَس و تنها دید. عباس گزینه‌‌ی جذابی نبود، برای هیچ‌کس. برای شیرین، عباس فقط یک مانع بود، مانع ازدواج. پس رهایش کرد و رفت.  برای سیروس، عباس فقط یک نان خور اضافه بود، پس نادیده‌اش گرفت.وقتی وارد… بیشتر »

هنرمند

از کار زیاد خسته شده بود.  دلگیر و دلتنگ رو به روی تلویزیون روی مبل چمپاتمه زده بود و هر از گاهی که کودک چندماهه اش از پاهایش او را می گرفت و می‌ایستاد، هم ذوق می‌کرد، هم مانده بود چگونه استراحت کند. استراحت کارشاقی بود برای مادر جوانی که هنوز با… بیشتر »

همدلی

زنگ ساعت به صدا در آمد. دستش را به سمت آن برد. زنگ ساعت را خاموش کرد. ساک دستی‌اش را  روی مبل گذاشت. به طرف آشپزخانه رفت. یخچال را باز کرد یک لیوان شیر برای خوردش ریخت و خورد. لیوان را در درون ظرفشویی گذاشت.به سمت اتاق رفت: «رویا! نمی‌خوای بلند شی؟… بیشتر »