نوشته شده توسط
مهنــــا در داستان
عباس مُرد. از آن زمان که خودش را توی بیمارستان، بیکَس و تنها دید. عباس گزینهی جذابی نبود، برای هیچکس. برای شیرین، عباس فقط یک مانع بود، مانع ازدواج. پس رهایش کرد و رفت. برای سیروس، عباس فقط یک نان خور اضافه بود، پس نادیدهاش گرفت.وقتی وارد…
بیشتر »