مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
پنجشنبه 97/02/27
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى(طه/124)
و هر كس از “ياد من” اعراض کند و روى بگرداند، بىترديد زندگى سختى خواهد داشت و روز قیامت هم نابينا محشورش مىكنيم.
“ذكر“، يادآورى چيزى است كه انسان آن را فراموش كرده است. در مفردات آمده: «ذکر یعنی یاد کردن، خواه با زبان باشد یا با قلب یا هر دو».
به فرمایشات حضرات معصومین علیهمالسلام که نگاه میکنیم، درمی یابیم که هیچ چیزی به اندازه “ذکر خدا” ارزش ندارد، چون ذکر یا"یاد خدا” منشأ همه کمالات و خوبیهاست. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:«الذِّكرُ يونِسُ اللُّبَّ وَ يُنيرُ القَلبَ وَ يَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛ “ياد خدا” همنشین عقل است، دل را روشن و رحمت او را نازل میکند.» (غررالحكم، ج2، ص66، ح1858)
رفع همه گرفتاریها و مشکلات بشر، در “یاد خدا” نهفته است و رویگردانی از این مسأله مهم، آدمی را در عسرت و تنگنا قرار میدهد آنهم در حدی که زندگی بر او حقیقتاً سخت شده و علاوه بر این که از رسیدن به هدفش باز میماند، باید بقیه عمر خودش را هم با مشقت و بدبختی سپری کند.
مراد از سختى و تنگى زندگى، فقط فقر و نداری مالی نيست. ای بسا مرفهان و توانگرانی که دلهره و اضطراب و افسردگی، زندگی آنها را دچار چنان فشار و مضیقهای کرده که هیچ بینوایی دچارش نشده است. دورى از ياد خدا، آرامش را از دل میبرد و باعث حيرت و حسرت او میشود و کاری هم به ثروت و تمكّن مالى او ندارد.
خیلی چیزهاست که میتواند مصداق “ذکر خدا“باشد و آدم را به یاد خدا بیاندازند: قرآن، نماز و عبادات، اسماءپروردگار…،اما آن چیزی یا کسی که بیشترین نشانه را از خدا دارد و به معنای واقعی آیةالله العظمی هست، بیشتر از هر چیزی انسان را متوجه خدا میکند و دل را با یاد خدا زنده و احیاء میسازد.
آن شخص و آن مذکِّر اعظم فقط وجود مقدس امام معصوم علیهالسلام است که امام باقر علیهالسلام میفرماید: «نَحنُ ذِکرُاللهِ» (بحارالانوار/ ج7/ ص321/ روایت 16/ باب 16) . در زمان ما “امام عصرارواحنا له الفداء"مصداق کامل این ذکر اعظم خداست. روایات متعددی هم در این باب هست و مؤید این معناست.
با این توضیح، معنای آیه شریفه را مجدداً ذکر میکنیم:
« و هر كس از ياد من [امام زمان علیهالسلام] اعراض کند و روى بگرداند، بى ترديد زندگى سختى خواهد داشت و روز قیامت هم نابينا محشورش مىكنيم.»
بنابراین طبق این آیه شریفه میشود گفت؛ ریشه همه سختیها و فشارهای روحی، بدنی، شخصی و اجتماعی ما، اعراض ما از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است چون او بزرگترین نعمتی است که خدا در اختیار خلقش قرار داده و رویگردانی از او یعنی بزرگترین کفران نعمت!
علل و اسباب این اعراض هم زیادند. اصولاً همه چیزهایی که دور و بر ماست خواب آور و غفلتآورند و ما را از این وجود مقدس رویگردان کردهاند: کار و شغل ما، خانه و خانواده ما، سیاست و اجتماع و اقتصاد و خلاصه همه چیز…حتی درس و علم ما!!
عاقبت این کفران نعمت در دنیا، چیزی نیست جز سختی و فشار به واسطه حرمان از این نعمت بزرگ پروردگار! و طبعاً كسى كه در دنيا چشم جانش را بر روى این بزرگترین حقیقت عالم خلقت بست، در قيامت هم : وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى.
بد نیست در ارتباط با همین مسئله، قضیهای را از قول استاد بزرگوارم نقل کنم که میفرمودند: «چند سال پیش دانشمندی غربی و مسیحی که درباره اسلام تحقیق کرده و مستبصر شده بود، پیش من آمد تا به مذهب حقه اهل بیت علیهمالسلام مشرف شود. همراه هم رفتیم خارج از شهر، آنجا باغی بود و شب را آنجا بودیم.
اجمالاً خلاصهای از عقاید شیعه را برایش گفتم خصوصاً این که اساس اسلام بر ولایت 12 امام معصوم هست و خیلی فشرده و مختصر سرگذشتی از هر یک از ائمه معصومین علیهمالسلام برای او میگفتم و نیز این که هر یک از ائمه علیهمالسلام چه طور و بعد از کدام امام آمدند و نهایت هم به چه شکلی به شهادت رسیدند تا این که رسیدم به امام عصر ارواحنافداه و مطالبی در مورد این بزرگوار گفتم. بعد پرسید: خب ایشان کی و به چه نحوی به شهادت رسیدند؟
گفتم: ایشان زنده است و به شهادت نرسیده و خدا نکند ما زنده باشیم و شهادتش را ببینیم.
گفت: پس این آقا الآن کجاست؟
گفتم: حضرت بین خود ماست منتهی ما آقا را نمیشناسیم و خلاصه قدری در مورد معنای غیبت برایش توضیح دادم.
یک دفعه زد زیر گریه و با حیرت و تعجب گفت: این آقای با این عظمت زنده است و بین ما زندگی میکند و شما بیکار نشستهاید!!؟ پس چرا کاری نمیکنید!؟ چرا از او غافل و بیخبرید!؟ چرا تا به حال او را به دنیا معرفی نکردهاید!؟
و او تا صبح توی این باغ راه میرفت و گریه میکرد که؛ امام ما زنده است ولی ما او رو نمی بینیم و از او بیاطلاعیم!!…»
یکشنبه 96/12/27
صبح يعنى همه ى شهر پراز بوى خداست
عابرى گفت :
که اين مطلق ناديده کجاست؟
شاپرک پرزد و با رقص خود آهسته سرود:
چشم دل بازکن
اين بسته به افکار شماست.
شنبه 96/12/19
روایت داریم خداوند چنان از فقرا دلجویی می کند که همه مردم آرزو میکنند که کاش در دنیا فقیر بودند خصوصا آنهایی که گرفتار حساب و کتاب درآمد و ثروث و انفاق و خمس و زکات قرار میگیرد در روز قیامت فقرای صبور و با ایمان را حضرت حق در محلی جمع می کند و ندا می دهد :
دنیا را به شما ندادم به خاطر کرامت شما بود نه خواری شما.
دوست به دوست چیز بی ارزشی را هدیه نمی دهد. امروز لطف من را در حق خود خواهید دید.
جایگاه شما بهشت است بخاطر سختیهایی که متحمل شدید.
بروید و با خود هر کسی را که در دنیا لقمه یا جرعه ای شربت به خاطر آنروزش به شما بخشیده است، پیدا کنید و با خود وارد بهشت کنید.
دوشنبه 96/10/11
خواجه ابومنصور، وزیر سلطان طغرل، مردی دانا و لایق، قوی النفس و باشخصیت و خداپرست و درستکار بود.
او در انجام وظایف دینی مراقبت کامل داشت. معمولاً همه روزه پس از ادای فریضه صبح مدتی روی سجاده مینشست و ادعیه و اذکاری میخواند. پس از آن که آفتاب طلوع میکرد جامعه وزارت را میپوشید و به دربار میرفت.
روزی سلطان طغرل، وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد. مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن ادعیه ادامه داد. مأمورین بیاعتنایی او را بهانه کردند و به عرض رساندند که وزیر نسبت به اوامر پادشاه احترام نمیکند و با این سخن، سلطان طغرل را بهسختی خشمگین کردند.
وزیر پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. بهمحض ورود، شاه با تندی به وی گفت: “چرا دیر آمدی؟”
وزیر در کمال قوت نفس و اطمینان خاطر عرض کرد: “ای پادشاه، من بنده خداوندم و چاکر سلطان طغرل! تا از بندگی خدا فارغ نشوم نمیتوانم به وظایف چاکری پادشاه قیام نمایم.”
گفتار محکم و پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تأثیر قرار داد و دیدهاش را اشکآلود کرد. به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد که همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم بدار، تا از برکت آن امور، کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند.
جوامع الحکایات، ص ۱۷۳. کودک از نظر وراثت و تربیت، ج ۲، ص ۴۴۶
شنبه 96/09/04
روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن بهسوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود. میدانی موسی (ع) از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است.
دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
💫و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.💫
✨سوره زخرف آیه 36✨
الانوار النعمانیه
دوشنبه 96/06/20
خطرناڪ تر از عقرب،
عقربه های ساعتی است ڪه بی یاد «خدا» بگذرد …
و هر کس از یاد خدای خود دوری کند
خداوند به عذابی بسیار سخت معذّبش میگرداند.
یکشنبه 96/06/19
(وقتی چترت خداست)
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد.
(وقتی دلت با خداست)
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند.
(وقتی توکلت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند.
(وقتی امیدت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند.
(وقتی یارت خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند.
(همیشه با خدا بمان)
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست…
شنبه 96/05/07
مرحوم آیت الله انصاری همدانی بسیار تأکید می کردند که در همه حال خدا را فراموش نکنید.
می گفتند : بدانید پدرومادر و قوم و خویش، اینها تا یک مدتی هستند ولی برای آن کسی باشید که از نظر زمان و مکان نامحدود است.
هرچه اخلاصتان به او بیشتر باشد، گره گشای کارتان می شود.
خیلی می گفتند که اتکا و اتصالتان به خدا باشد.
کتاب سوخته صفحه ۱۳۸
یکشنبه 96/04/04
قرآن کریم:
لئن شکرتم لازیدنکم…اگرشکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود.
خدایا شکرت بخاطر همه چیز…
یکشنبه 96/03/28
در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام “برديا”
که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت…
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود….
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید….
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند و او را از منزل بیرون کردند…
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت….
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد..
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست….؟
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن…
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی…؟!!!
شیخ گفت هرگز.
بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن…
بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند…
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده….