موضوع: "خوبی"

 از این ستون به آن ستون فرجه

 مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به حاکم شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .

به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .

 حاکم به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟

ناگه یکی از میان مردمان گفت : من ضامن می شوم . اگر نیامد به جای او مرا بكشید .

حاکم شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.

ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت . روز موعود رسید و محكوم نیامد.

 ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست  كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید .

 پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.

حاکم با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید

و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت 

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند :

 از این ستون به آن ستون فرجه

دوست خدا

پیرمردی هر روز توی 

محله پسرکی رو با پای برهنه 

می دید که با توپ پلاستیکی 

فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش 

کتونی نو خرید و اومد به 

پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش

پسرک کفشا رو پوشید و 

خوشحال رو به پیرمرد 

کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد 

لبش را گزید و گفت نه پسرجان

پسرک گفت: 

پس دوست خدایی، 

چون من دیشب فقط 

به خدا گفتم کفش ندارم ….

دوست خدا بودن سخت نيست…

یا اباعبدالله

السلام علیک یااباعبدالله الحسین

خدایا شکرت

بابت این نعمت بزرگ که می‌تونیم همه جا برای امام حسین علیه‌السلام مجلس عزا برپا کنیم

صندوقچه عمر

عمـرصندوقچه ای ست

که هم میتوان آن را با افکار واعمال زیبا پر کرد

وهم با افکار و اعمال نازیبا

چقدر خوبه صندوقچه ی عمرمون

پر از افکار زیبا و قشنگ باشه

خوب یا بد، فرقی ندارد!

آیت‌الله مجتهدی تهرانی:

سه چیز است که اجازه ترک آن سه چیز به احدی داده نشده:

1️⃣ یکی وفای به عهد که اجازه نداری خلاف عهد کنی؛ چه طرفت خوب باشد و چه بد، باید به عهدت وفا  کنی.

2️⃣ دوم ادای امانت؛ اگر کسی پیش تو چیزی به امانت گذاشته، چه طرفت خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی.

3️⃣ سوم خوبی کردن به پدر و مادر؛ چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد باشند، باید به پدر و مادر احسان کنی.

بدیع الحکمة، ص 164.

محبت،صداقت،سکوت


چقدر این متن درسته:

«چه رسم جالبی است

محبتت را میگذارند پای احتیاجت؛

صداقتت را میگذارند پای سادگیت؛

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت؛

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت؛

و وفاداریت را پای بی کسیت؛

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکسی و محتاج!

پس محبتت، صداقتت، سکوتت، نگرانیت و وفاداریت را برای همه خرج نکن!»

http://eitaa.com/kanonrahpooyan

نیکی 

امام صادق علیه السّلام فرمودند:

اَلمَعروُفُ هَدِیَّهٌ مِنَ اللهِ اِلی عَبدِهِ، وَ لَیسَ کُلُّ مَن یُحِبُّ اَن یَصنَعَ المَعرُوفَ اِلی النّاسِ یَصنَعُهُ وَ لا کُلُّ مَن رَغِبَ فیهِ یَقدِرُ عَلَیه؛

نیکی (به مردم) هدیه ای از سوی خداوند به بنده اش است و چنان نیست که هر که دوست دارد به مردم نیکی کند، آن را انجام دهد، و چنان نیست که هر کس علاقه به کار نیک داشته باشد، بر آن قادر شود.

تحف العقول، ص۳۶۳

http://eitaa.com/kanonrahpooyan

خوب باش

The world is full of nice people

If you can’t find one, be one

جهان پر از مردم خوب است

اگر نمی توانید یکی پیدا کنید، یکی از آن ها باشید

آدمِ خوب! هیچوقت عوض نشو...

آدمِ خوب! هیچوقت عوض نشو…

■رفتم توی مغازه تعمیرات کامپیوتر و گفتم: ببخشید این تبلت من صفحه‌ش یهویی خاموش شد

□مغازه‌دار گفت: بله حتما یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه ال سی دیش سوخته باشه اگر سوخته بود عوضش کنم…؟

- بله لطفاً، خیلی بهش احتیاج دارم

- فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین.

●روز بعدش رفتم و تبلت را سالم بهم تحویل داد. هزینه‌ش را پرسیدم گفت: هیچی، چیز مهمی نبود فقط کابل فلشش شل شده بود، سفت کردم  همین.

○تشکر کردم و اومدم بیرون… نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. می‌تونست هر هزینه‌ای را به من اعلام کنه! خودم را آماده کرده بودم…

■کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود. یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش. گذاشتم رو پیشخون و بهش گفتم: 

 دنیا به آدم‌هایی مثل شما نیاز داره… هیچوقت عوض نشو

□از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد. لبخندی زد و گفت: عین جمله پدرم را تکرار کردید…. حیف که ماه پیش بخاطر کرونا از دنیا رفت…

●تسلیت گفتم و ازش خداحافظی کردم. در راه برگشت به این فکر می‌کردم که تغییر در آدم‌ها به تدریج اتفاق می‌افته. تنها چیزی که می‌تونه ما را در مسیر درستکاری و امانت‌داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه…

آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو…

از هزاران یک نفر اهل دل اند

مابقی تندیسی از آب و گل اند

خوبیها

داستانی که مولوی میگوید ؛

پیرزنی دو کوزهٔ آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد ،

یکی از کوزه ها ترك داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت ، درصورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن

به طور کامل به مقصد می رسید…

به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه و نیم آب به خانه می برد ،

ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت ، بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد ،،،

پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت ،

پیرزن لبخندی زد و گفت :

“هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده در سمت تو روییده اند

و نه در سمت کوزهٔ سالم ؟”

اگر تو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانهٔ من نبود ،

طی این دو سال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام را تزیین میکردم …

هر یک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند ،

باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنیم و بیاموزیم ‌

پس به دنبال شکستگی ها نباشیم که همه به گونه ای شکستگی داریم ،

فقط نوع آن متفاوت است …