کلید واژه: "مادر"

مادر...

​ وقتی جای شلوغی باشه ، مادر گوشه‌ی چادرشو میده دستِ بچه‌اش که گم نشه این دُنیا خیلی شلوغه … گوشه‌ی چادرِ حضرت زهرا رو بگیریم ، گم‌نشیم… بیشتر »

مادر 

چه مادرایی که عکس به دست تو تاریخ، قاب شدند؛ ولی از فرزندانشون خبری نیومد:( بیشتر »

پدر و مادر

یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم. یک روز به مادرم گفتم : ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟! اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست. وقتی پدرت… بیشتر »

 از این ستون به آن ستون فرجه

 مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به حاکم شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .  حاکم به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد… بیشتر »

ولادت حضرت مادر

💖ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم 💖مامور برای خدمت زهرائیم 💖روزی که تمام خلق حیرانند 💖مـا منتظر شفـاعت زهــرائیم . .  میلادباسعادت حضرت فاطمه زهراسلام الله علیهامبارڪ باد بیشتر »

ارزش 

 یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم. یک روز به مادرم گفتم : ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!  اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از… بیشتر »

نمایشگاهی از عشق

 یا حضرت ام‌البنین، همه‌شما را مادر قمربنی‌هاشم علیه‌السلام می‌شناسند  و این “کافی” است تا “نمایشگاهی” از عشق و هرچه خوبی‌ است، به فراخور شعور هر کس برپا شود اما شما فاطمه‌ای دیگر بودی که با تمام دلاوری‌ات، در قاب عاطفه… بیشتر »

سلام مادر

به رسم ادب روزم بــه نـام تو مـــادر: السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ  السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ  السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ… بیشتر »

دوستت دارم

​ شنیدن عبارت دوستت دارم :  برای یک مرد… او را برای مصاف با سخت ترین های زندگی زره پوش می کند، توان میگیرد، برای آنکه بیشتر بکوشد، مرد احساس می کند حتی قدش بلند تر شده است، چون به مرد بودنش افتخار میکند  برای یک زن …  آنچنان… بیشتر »

مـــــــادر

​ چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی … گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!” گفتم:… بیشتر »
1 2