مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
دوشنبه 97/09/19
امام على عليهالسلام:
هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن،اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز
اُبْذُلْ لِصَدِيقِكَ كُلَّ المَوَدَّةِ و لا تَبذُلْ
لَهُ كُلَّ الطُّمَأنِينَةِ
غررالحكم_حدیث2463
شنبه 97/09/17
ذوالنون مصري پادشاهي را گفت: شنيده ام فلاني را به فلان ولايت فرستاده اي و او به مال مردم دراز دستي مي کند.
شاه گفت: روزي سزاي او را خواهم داد.
گفت: بلي روزي سزاي او را مي دهي که تمام مال مردم را گرفته باشد. آن وقت تو به زور از او مي ستاني و در خزانه مي نهي، اين طرز سزا دادن به حال مردم چه سودي دارد؟
پادشاه خجل شد و آن حاکم را بر کنار کرد.
سرگرگ بايد هم اول بريد
نه چون گوسفندان مردم دريد.
پنجشنبه 97/09/15
به اندازه کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همین طور شادی، همین طور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن … و موسیقی همچنان ادامه دارد. من یکی از اولین بازنده ها بودم و داشتم فکر می کردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد تا محتاج منابع عمومی رو به کاهش نباشد.
جزء از کل
استیو_تولتز
چهارشنبه 97/09/14
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت:
به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام، حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر، چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم، سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:
به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.!
قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.
در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است، به طلبکار گفت:
بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.
چهارشنبه 97/09/14
حرفِ دل راباید با تو گفت …این روزهاهمـــه را جُز تومحرم راز میدانند …
ای تویی کهبا نگاهت گره گشایی میکنی…
السلامعلیکیااباصالحالمهدی
سه شنبه 97/09/13
امیرالمومنین امام علی عليه السلام:
روزها، دفتر مهلت شماست، آن را از بهترین کارهایتان پر کنید.
عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۰۸