بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
ابن رجب ميگويد : يكي از عابدان ، درمكه بود ؛ آذوقه اش تمام شد و به شدت گرسنه گرديد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در همان حال كه او ، در كوچه های مكه دور می زد ، ناگهان گردنبند گرانبهايي ديد كه روی زمين افتاده بود. آن را در آستين خود نهاد و به… بیشتر »
فریدون یه انگشت نداشت، مادر زادی انگشت اشارهی دست چپ نداشت! ننه بابای خوب داشت، خانوادهی درست حسابی؛مدرسهی خوب درس خوند؛ سفرای خوب خوب رفت؛ دانشگاه رفت، مهندس شد، اما… یه انگشت نداشت… همین درد توی سینهش بود! درد بدتر اینکه دختری که عاشقش… بیشتر »
“شیخی” بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، “لااله الاالله” یادشان میداد، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. روزی یکی از شاگردانش “طوطی ای” برای او هدیه آورد، زیرا شیخ “پرورش پرندگان”… بیشتر »
کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد. پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را… بیشتر »