دلت دریا بود که اشکت نریخت...

 

دلت دریا بود که اشکت نریخت …

زیر آفتاب که ایستاده بودی … ابروهای اخم ندیده ات را که گره زده بودی در هم،جلوی خورشید …

دست هایش را که گرفته بودی در دستت … محکم … می آزمودیشان شاید برای طاقت بند …

با دانه دانه شان که به اتمام رساندی حجت را …در چشمانشان حتما می دیدی"در و دیوار” را …

“کوفه” را…

دریای دلت پیش فرات بود حتما …

دست هایشان را که دانه دانه متبرک کرده به دست … حتما حس می کردی نای پیمان شکستنشان را …

دلت دریا بود که اشکت نریخت …

سرچشمه ی همه ی اشک های امروز ما… اشک های آن روز تو بود که حلقه زده بود در چشمت و نریخت که بماند …

در تاریخ … چه مایه قدر نشناسی باید باشد دستی که گرم شود به دستان تو و سرد شود به پیمان شکستنش … بشکند آن دست …

چقدر باید شاکر باشیم ما گنج محبت این خانواده را که بی لیاقتیمان مانع کرامت شما نشد … که

” الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله ” …

 

 

پ.ن:نمیدونم نویسنده اش کیه ولی خیلی عالی نوشتند.


#عید_ولایت
#مبلغ_غدیر_باشیم

  • 5 stars
    نظر از: نردبانی تا بهشت
    1398/05/29 @ 05:50:17 ب.ظ

    نردبانی تا بهشت [عضو] 

    واقعا عالی نوشته آجی
    چه زیبا بود
    ممنون باعث شدی بخونیمش

  • پاسخ از: مهنــــا
    1398/05/29 @ 05:57:45 ب.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    خواهش آجی فقط نویسنده اش رو پیدا نکردم متن نصفه بود:((

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.