لحظه خشم

حکایت بسیاری از ما

یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دكان نجاری شد.
عادت نجار اين بود كه موقع ترک کارگاه وسايل كارش را روي ميز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی ميز گذاشته بود.

همينطور كه مار گشت مي زد بدنش به اره گير کرد و كمي زخم شد.

مار خيلي عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت.

این کار سبب خون ريزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید كه چه اتفاقی افتاده، از اينكه اره دارد به او حمله مي كند و مرگش حتمي است، تصميم گرفت برای آخرين بار از خود دفاع كرده و هر چه شديدتر حمله كند.

او بدنش را به دور اره پيجاند و هي فشار داد.

صبح كه نجار به کارگاه آمد روي ميز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود ديد كه فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زياد مرده است.

ما در لحظۀ خشم می خواهیم به ديگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه مي شويم که به جز خودمان كس ديگری را نرنجانده ايم و موقعی اين را درك می کنیم كه خيلي دير شده.

زندگی بيشتر احتياج دارد كه گذشت و چشم پوشی كنيم

 از اتفاقها،

از آدمها، 

از رفتارها، 

از گفتارها،

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.