مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
دوشنبه 01/11/24
آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند …
آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند …
آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند …
آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند …
پس خدایا
به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ،
خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما .
شهید دکتر چمران
سه شنبه 01/11/18
یک روزی باران میبارد
آرام آرام میشورد غمها را
ساحل میگیرد رنگ دریا را
این نیز بگذرد
یکشنبه 01/11/16
خـــدایــــا
من همانم که گاه خندانم،
و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی
در حال گله کردن
گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!
خدایا
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.
بیماری که همیشه به نسخه طبیب
خویش عمل نمی کند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام
مرا در برگرفته است…
معبودا
بندهای گاهها و بی گاههای زندان
تنم را از هم جدا كن!
مرا به آغوش خویش دعوت كن!
که تشنه ترینم به آن …
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش …
به حق بزرگی و مهربانیت …
یکشنبه 01/07/10
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:
بهترين دوست نزديك به انسان آن كسى است كه در تمام حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خويشاوندى نزديك نداشته باشد.
و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبّت و دلسوزى بعيد باشد گرچه از نزديك ترين خويشاوندان باشد.
بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۱۰۶
جمعه 01/02/16
همین الان
هرچیزی که فکرتو مشغول کرده
و کنار بزار یک نفس عمیق بکش
و با تمام وجود، همه چیزو بسپار به خدا
واسه خدا غیر ممکنی وجود نداره
وقتی که زندگی ات واقعا دشوار میشود
بخاطر داشته باش که در حال تغییر و تحول هستی
و از اینجا به بعدت همه چیز بهتر خواهد شد
اعتماد کن به خدایی که بی اجازه اش حتی برگی از درخت نمی افتد
و حواسش به همه موجودات عالم هست
اعتمادت به خدا بزرگترین سرمایه ی زندگیت هست
و خیلی غیر ممکن ها رو برات ممکن میکنه.
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا ۚ كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿٦﴾
و هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر اینکه روزیِ او برخداست، و [او] قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آنان را می داند؛ همه در کتابی روشن ثبت است. (۶)
سوره هود
شنبه 01/01/13
خوشبختی سراغ کسی میره که بلده بخنده این زندگى نیست که زیباست، این من و تو هستیم که زندگى رو زیبا یا زشت مىبینیم.
دنبال رسیدن به یک خوشبختی بىنقص نباش. از چیزاى کوچیک زندگى لذت ببر. اگر اون چیزا رو کنار هم بذاری میتونی کل این مسیر رو با خوشحالى طى کنی
سیزده تون پر از شادی
پنجشنبه 00/12/12
The world is full of nice people
If you can’t find one, be one
جهان پر از مردم خوب است
اگر نمی توانید یکی پیدا کنید، یکی از آن ها باشید
سه شنبه 00/11/19
عباس مُرد. از آن زمان که خودش را توی بیمارستان، بیکَس و تنها دید. عباس گزینهی جذابی نبود، برای هیچکس. برای شیرین، عباس فقط یک مانع بود، مانع ازدواج. پس رهایش کرد و رفت.
برای سیروس، عباس فقط یک نان خور اضافه بود، پس نادیدهاش گرفت.وقتی وارد سردخانه بیمارستان شد. پرستار روی صورتش را باز کرد. خودش بود عباس با همان موهای سیاه و فرفریاش. میخواست بالا بیاورد. با یک دست جلوی دهانش را گرفت و آن یکی را به دیوار تکیه داد. پیش چشمانش سیاهی رفت. پاهایش لرزید.
صدای مادر و پدر پیرِ عباس با لهجه شیرین روستاییشان در گوشش اِکُو شد. با خودش گفت:« جواب پدر و مادر پیرش را چه بدهم؟!»
از ترس داد و قال شیرین هر جمعه یواشکی از روستا به او زنگ میزدند و احوال عباس را از او جویا میشدند.
از همان ابتدا که شیرین، پای سیروس را به خانهشان برای کمک گرفتن باز کرد، از او خوشش نیامد. دلش برای عباس میسوخت؛ ولی کاری از دستش برنمیآمد. تنها کاری که میتوانست بکند پدر و مادر پیرش را دلنگران نکند. هربار که زنگ میزدند به خیال خودش با چند دروغ مصلحتی خوشحالشان میکرد:
« کار و کاسبی عباس سکه شده . کنار شیرین زندگی خوب و بی دردسری داره. »
نمی دانست چه بگوید؟! اگر میگفت: « پسرتان بعد از آن تصادف فلج شده و گوشه خانه اُفتاده» هر دو دِق میکردند!
هر وقت عباس را میدید فقط این جملات در ذهنش رژه میرفت: «شیرین چطور دلش اومد عباس و عشقش را فراموش کند. مگر همین عباس نبود سالگرد ازدواج شان او را سورپرایز میکرد و به مسافرت میبرد. مگر همین عباس نبود که به پای شیرین ماند با اینکه بچه دار نمیشد؟!»
به قلم افراگل