موضوع: "روایت"

ترک‌ گناه 

فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: 

من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم

 امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند،

 او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است)

 امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد.

مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است)

 امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم…

امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ” عزرائیل” آمد و تو را خواست ببرد تو نرو.

مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند.

امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن،

مرد فکری کرد و گفت: نمی شود.

امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟

او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.

بحار االانوار؛جلد78؛صفحه؛126

پند شیطان


پند شیطان به حضرت موسی 

شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم‌

فرمود: آنچه که می دانی من بیشتر می دانم، نیازی به پند تو ندارم.

 جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند مےفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو. 

حضرت موسی به شیطان فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو. 

شیطان گفت:

❶ چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.

❷ اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش! که تو را به زنا وادار میکنم.

❸ چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.

اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم.

موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید،

ندا رسید : یا موسی! شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند.

حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.

شیطان گفت: یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم، چگونه حالا حاضر میشوم، خاک قبر او را سجده کنم!؟

 کتاب قصص الله، جلد 1

سه مصیبت بزرگ از دیدگاه امام سجاد علیه السلام

مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود:

بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر  عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد:

۱- هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.

۲- هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و  عِقاب  در دادگاه الهی در انتظار او است.

٣- مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟

اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.

 

منبع: داستان دوستان، محمد محمدی اشتهاردی

دین ملایم

شخصی از امام محمد باقر (علیه السلام) پرسید:از کجا بدانیم لباسی که از بازار خریداری می کنیم، پاک است یا نجس؟

امام باقر(علیه السلام)در پاسخ فرمودند:

این قبیل سخت گیری ها از خوارج است. خوارج از روی جهالت، عرصه را بر خود تنگ گرفته اند. 

این در حالی است که دین اسلام، ملایم تر و قابل انعطاف تر از آن است که آنان می شناسند.

من لا یحضر الفقیه ، جلد ۱ ، صفحه ۸۳

کافی ، جلد ۲ ، صفحه ۴۰۵

مصیبت


يونس بن يعقوب گويد : از امام صادق عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ شنيدم كه می ‌فرمود:
هر بدنى و جسمى كه چهل روز يک بار مصيبت نبيند نفرين شده و ملعون است

 اظهارداشتم : نفرين شده و ملعون است‌؟!

فرمود : (بلى،) نفرين شده و ملعون است ؛ و چون حضرت (مرا شگفت زده) ديد كه بر من چنين مطلبى سنگين است ، فرمود 

اى يونس ! همانا خراشيدن پوست ، كوبيدگى ، لغزيدن و افتادن ، بدبختى و گرفتارى ‌هاى زندگى ، آزمند و ضعيف گشتن ، پاره شدن بند كفش ، لرزش پلک ‌هاى چشم و مشابه آنها از انواع بلايا و مصيبت‌ها است ، به راستى مؤمن گرامى‌ تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و به جهت گناهان و خطاهايش به وسيله آزمايش پاک نگردد ، اگر چه به سبب غم و اندوهى باشد كه نداند چرا و چگونه بر او وارد شده است ، به خدا سوگند ! بعضى از شما پول هاى سِكّه نزدش گذاشته شود ، چون محاسبه كند ناقص و كَم باشد ، پس ناراحت و غمگين گردد ؛ و چون دوباره محاسبه كند ، ببيند كه درست است ، پس همين سبب از بين رفتن بعضى از گناهانش باشد .

المؤمن ج ۱ ص ۳۱

بخشش

شخصى خدمت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت:یاابن‌رسول اللّه پسرعمویت به شما ناسزا می‌گفت و نسبت به شما بدگوئى مى‌کرد.

 پس از آن که آن شخص سخن چین حرفش تمام شد، حضرت به کنیز خود فرمود تا اندکى آب ، براى وضو بیاورد؛ و چون وضو گرفت، شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان کرد که حتماً حضرت صادق علیه السلام براى پسرعمویش نفرین خواهد کرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى که امام علیه السلام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنین دعا نمود:

اى پروردگار من این حقّ من است و من او را بخشیدم؛ و تو جود و کرمت از من بیشتر است، او را ببخش و به واسطه این عملش مجازاتش مگردان، با شنیدن این دعا تعجّب آن مرد سخن چین برانگیخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت. 

(جامع الاحادیث الشّیعة : ج 7، ص 457)

از فردا...

باشه از فردا توبه میکنم این زبان دل خیلی‌ از جوونهاستکه میخوان یه روزی خوب بشن ولی مدام

امروز و فردا می‌کنن. این رو در اصطلاح دین

بهش میگن: تسویف (یعنی امروز و فردا کردن)

حال ببینیم عاقبت این افراد چی میشه:

در روایت آمده:

إنَّ أکْثَرَ صِیاحِ أهْلِ النّارِ مِنَ التَّسْوِیفِ.

بیشترین فریاد جهنّمیان از به تأخیر انداختن

توبه است.

المحجّة‌البیضاء_ج۷_ص۲۲ 

جامع‌السعادات_ج3_ص 46

در واقع این افراد از ابتدا آدم‌های بدی نبودن،

ولی چون برای توبه امروز و فردا کردن،

کم کم گناه در قلبشون زیاد شده . . .

و روزی میرسه که قلبشون تیره میشه

و دیگه اصلا به طرف توبه برنمیگردن، یا کلا

اعتقاداتشون رو از دست میدن.

نتیجه اینکه، اینها همون انسانهای خوبی

بودن که با تأخیر انداختن توبه، زمینه‌ سیاهی

قلبشون رو خودشون فراهم کردن و عاقبت سر

از جهنم درآوردن . . .

شهرت عید غدیر در آسمانها بیشتر از زمین است.

🔹راوی میگوید: جمعى خدمت امام رضا علیه السلام بوديم و مجلس پر از جمعیت بود.

🔹صحبت غدير را مطرح کردند و بعضى از عامّه (اهل سنت) آن را انکار کردند.

امام رضا علیه السلام فرمودند:

🔹همانا شهرت روز غدير در آسمانها بيشتر از شهرت آن در زمين است.

🔹همانا برای خدای متعال در فردوس اعلی قصری است كه خشتهای آن از طلا و نقره است. در آن قصر، صد هزار خيمه است از ياقوت سرخ و صد هزار خيمه است از ياقوت سبز. خاک آن از مشک و عنبر است.

🔹در آن چهار نهر است: يكى از شراب بهشتی، یكى از آب، يكى از شير و يكى از عسل.

🔹در اطراف آن درختانی از تمام ميوه‏ ها هست.

🔹بر آن درختان مرغانی هستند كه بدنهایشان از مرواريد و بالهایشان از ياقوت است و به انواع صوتها نغمه سرائى مىكنند.

🔹چون روز غدير مى‏ شود، تمام اهالی آسمان به آن قصر مى ‏آيند و تسبیح و تقديس و تهليل الهى مى كنند.

🔹پس آن مرغان به پرواز مى ‏آيند و در آن آب فرو مى ‏روند و بر آن خاک مشك و عنبر میغلطند.

🔹هنگامی که فرشتگان جمع شدند، آن مرغها پرواز مى‏ كنند و بالهاى خود را بر ايشان مى ‏افشانند و در اين روز نثار (هدایای) حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها را به یکدیگر هديّه مى‏ دهند.

🔹پس هنگامی که آخر روز غدیر مى ‏شود، ندا مى ‏رسد به جاهای خود برگرديد كه به احترام حضرت محمّد و حضرت امير المؤمنين عليهما السّلام، شما را تا سال آینده، چنین روزی، از خطا و لغزش ايمن ساختند.

🔹پس در هرجا كه باشى سعى كن روز غدير نزد حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) حاضر شوى زيرا كه خدای متعال برای هر مرد و زن مؤمن و مسلمان، گناهان شصت سال را می آمرزد و چندین برابر آنچه در ماه رمضان و شب قدر و شب عید فطر از جهنم آزاد کرده، در عید غدیر آزاد میکند.

🔹یک درهم كه در اين روز برای برادران شیعه خودت هزینه کنی، معادل هزار درهم است. پس در این روز بر برادران مؤمنت تفضل کن (اعطا کن) و مؤمنین را شاد گردان.

🔹اگر مردم حقیقت این روز را درک میکردند، ملائکه در هر روز ده مرتبه با آنها مصافحه میکردند (دست میدادند). اگر نمیترسیدم صحبت طولانی شود، از فضیلت این روز و فضیلت کسی که این روز را بشناسد، آنقدر میگفتم که قابل شمارش و حساب نباشد.

 بحارالانوار جلد ۹۴ صفحه ۱۱۸

به روایت آه

راوی این داستان لبابه همسر حضرت عباس علیه السلام است.

وقتی همسرم عباس با لبخند از سخت گیری های مادرش در تربیت فرزندان می گفت و می گفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقض لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را روشی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد .

امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت ام البنین) هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد : 

هنوز هم شمشیر می بنده؟!

شمشیر ؟؟؟! نه!

پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده.

یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند ؟!

از حیرت ؛ سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذر خواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید ؟! قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند.

فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت.

به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی ؟!

می گفت : مردی نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . 

من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ؟!

خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او مرد_مردان را نصیب من کرد.

بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی

کارگران حضرت زهرا (س) 

  تابستان 1363 كه در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه در حال درو كردن گندم‌هايشان بودند. فرمانده‌ي گروهان، ستوان آسيايي به من گفت: “مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندم‌هاي آن پيرزن را درو كنيم.”

به او گفتم: “چه بهتر از اين! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت كنم." 

جلو رفتم، پس از سلام و خسته نباشيد گفتم: “مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به كمك سربازان گندم‌هايتان را درو كنيم. شما فقط محدوده‌ زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر كاري نداشته باشيد.” پيرزن پس از تشكر و قدرداني گفت: “پس من مي‌روم براي كارگران حضرت فاطمه‌ زهرا (سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم.”

ما از ساعت 9 الي 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو كرديم. بعد از اتمام كار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از اين فرصت استفاده كردم و رفتم كنار پيرزن، به او گفتم: “مادر چرا صبح گفتید مي‌روم تا براي كارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بياورم! شما به چه منظور اين عبارت را استفاده كرديد؟ “

پیرزن گفت : “ديشب حضرت فاطمه‌ زهرا(سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت: “چرا كارگر نمي‌گيري تا گندمهايت را درو كند؟ ديگر از تو گذشته که اين كارهاي طاقت‌فرسا را انجام دهي.”

من هم به آن حضرت عرض كردم: “اي بانو تو كه مي‌داني تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسيده است و درآمدمان نيز كفاف هزينه كارگر را نمي‌دهد، پس مجبوريم خودمان اين كار را انجام دهيم.”

بانو فرمودند: “غصه نخور! فردا كارگران از راه خواهند رسيد.” بعد از اين جمله از خواب پريدم.

امروز هم كه شما اين پيشنهاد را داديد، فهميدم اين سربازان، همان كارگران حضرت مي‌باشند. پس وظيفه‌ي خود ديدم از آنها پذيرايي كنم.”

بعد از عنوان اين مطلب، ناخودآگاه قطرات اشك از چشمانم سرازير شد و گفتم: سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر (سلام الله عليها) فدايت شوم كه مارا به كارگري خودقابل دانستي.

—راوی: سرگرد مسلم جوادي ‌منش

- منبع: كتاب “نبردميمك”

1 3 4
 
مداحی های محرم