موضوع: "حرف حساب"

«راهی به سوی بهشت»

َ

در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها می رفتند و کارت هایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش می کردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند.

در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند، و گفت: پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید: آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم

پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست امروز ممکن نیست.
پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت : مردم در بیرون به طرف آتش می شتابند.

پدر گفت: من در این سرما نمی توانم بیرون بروم‌ .
پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم‌ و کارتها را پخش کنم؟

بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد.
و پسر با اینکه فقط ده سالش بود در آن خیابان ها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود

او درِ همه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد.
بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومی گشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد ولی کسی را نیافت،
نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد

زنگ آن خانه را به صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم‌ تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه می خواهی در این باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟

پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت :
ببخشید باعث اذیت شما شدم فقط می خواستم بگویم که خداشما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید ….

سپس کارت را به او داد و رفت

بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیرزن ایستاد و گفت:
هیچ کدام از شما ها مرا نمی شناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرش راهم نمی کردم که مسلمان شوم
ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران می بارید و هوا خیلی سرد بود می خواستم که خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم

… برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور‌ می کردم‌ و با خود کلنجار می رفتم که دیگر بپرم وخود را خلاص‌ کنم !!! ..

که ناگهان زنگ به صدادر آمد
من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد
و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد
اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد
بار دیگر گفتم که کیست ؟!!!

به ناچار طناب را از گردنم‌ باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد

وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه می کند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است
کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت:
خانم؛ آمده ام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت !

پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم …
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم …

چون‌ من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم …

اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ

چشمان نماز گزاران‌ پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند… الله اکبر… الله اکبر..
.
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد …
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد …

اینجا این سوال مطرح می شود که ما برای دعوت در راه خدا چه کرده ایم؟

آیا این وسایل پیام رسانی که در اختیار داریم را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟…
جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم…

شجاعت...

از خـــــدا خواستن “شجاعت” است

اگر بدهد رحمت است ؛

اگر ندهد حکمت است…

از خلق خــــدا خواستن ” ذلت ” است

اگر بدهد منت است ؛

اگر ندهد خفت است …

به خودتان زمان دهید.

امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آوریدبه کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.  

قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،

 به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.

امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،

 به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته 

قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،

 به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد

پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،

 به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.

و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید

و از آن شکایت کنید

 به افراد بیکار و ناتوان

و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند

 فکر کنید.

زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید

برای زیستن باید تغییر کرد.

یک دقیقه مطالعه

عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده می شود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه می چسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.

آنگاه عقاب است و دوراهی:
—> بمیرد یا دوباره متولد شود<—

ولی چگونه؟

عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.

برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید…
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یا بايد مُرد…

—> انتخاب با خودِ توست… <—

دین آبکی

فریبِ مردم با دین سازی

یکی از اشتباهات ما در تبلیغ دین این است که بر روی منبرها یا پشت تریبون (روشنفکر دینی) برای اینکه مردم بخصوص جوانان از دین خوششان بیاید و به اصطلاح دیندار بمانند آن چیزی هایی را میگویم که آسان و باب میل مردم است.

خطرناکتر اینکه حتی یک جاهایی برای اینکه مردم بپذیرند، احکام دین را طوری بیان‌میکنیم که با خواست مردم تطبیق داشته باشد.

✅حال آنکه آنچه دین از انسان مقید و مُتعبد میخواهد، همراه با سختیها و مشقت هم هست.

کنترل شهوت قطعا سخت است.

رشوه نگرفتن و حرام نخوردن، ندیدن نامحرم، انجام فریضه ها…

در درجه اول انجام ندادن همه اینها سخت است.

حتی خداوند یوسف پیامبر را با همین آزمایش سخت، مورد امتحان قرار داد.(زلیخا و کنترل شهوت)

✅بعنوان‌ مثال اگر ما در نظام آموزش و تربیت کودکان را با سختی زندگی مومنانه آشنا نکنیم، این کودک در نوجوانی در زیر فشار شهوت کم خواهد آورد.

✅در دین سختگیری بی مورد نیست اما سختی وجود دارد.

اصلا خداوند انسان را در سختی آفریده است

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ

«که ما انسان را در رنج آفریدیم و زندگى او پر از رنج‌هاست

سوره مبارکه بلد آیه ۴

✅برای خوش آمد دیگران و جذب به دین، دین_آبکی تحویل مردم ندهیم.

مهربانی


ریـــــــشه هـای قـالی را تـا مـی کـنیمتـا سـالم بـماند ؛

 ولیریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم ! و اسمش را مـــی گذاریمبـرخـورد مـنطقی !!

دل مـی شکنیمو اسمش می شود فهم وشعور !

چشمی را اشڪبار می کنیمو اسمش را می گذاریم حق !

غــــــافل از اینکه اگر در تمام این موارد فقط کمی صبوری کنیم ، دیگر مجــــبور نیستیم عذرخواهی کنیم . . .

ریشهٔ  زندگی انسانها را دریابیم و چون ریشه های قالی محترم بشماریم …

گـاهی مـتـفاوت بـاش

بـخـشـش را از خـورشـیـد بـیـامـوز

√◄که ترازوئی ندارد

√سبک و سنگین نمی کند 

√جدا نمی سازد 

√و فرقی نمی گذارد

√به هـــــــمه از دم روشنایی می بخشد

  محبت را بی محاسبه پخش کن 

دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا

 و باور داشته باشخدایی که در این نزدیکی ست،

بهترینها را برایت رقم زده است.

کمی صبر


برای اُفـتادنِ اتفاق ،عجله نکن 

بســـــپار به خـُـدایی که

تمام کارهاش بموقع‌ست

✨شک نکن . . .

خدا هیــــچ وقت دیر نمیکنه

کــمی صبــر داشــته بـاش

لاعلاج...

بيمارىِ لاعلاج، فقط دهنِ مردمه، نه بسته ميشه، نه درمان

اگر کربلا نبود...

 

20 قانون طلایی برای احترام به خود

 


20 قانون طلایی برای احترام به خود

قانون اول:
اگر فکر می‌کنی کاری اشتباهه، انجامش نده

قانون دوم:
در صحبت‌ها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته

قانون سوم:
هیچ‌وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه‌ داری؛ هیج وقت

قانون چهارم:
سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری

قانون پنجم:
در صحبت با دیگران هیچ‌وقت راجع به خودت بد حرف نزن

قانون ششم:
هیچ‌وقت دست از تلاش برای رسیدن به رویاهات بر ندار

قانون هفتم:
سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس

قانون هشتم:
از بله گفتن هم نترس

قانون نهم:
با خودت مهربون باش

قانون دهم:
اگه نمی‌تونی چیزی رو کنترل کنی، بزار به حال خودش

قانون یازدهم:
سعی کن از اتفاقات و حالات منفی دوری کنی

قانون دوازدهم:
برای رضایت دیگران، کاری رو انجام نده که دوست نداری

قانون سیزدهم:
سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن

قانون چهاردهم:
در هیچ حالتی، سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار

قانون پانزدهم:
حرفی رو که نمی‌پسندی تائید نکن

قانون شانزدهم:
به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفه  ندونن و سپاس‌‌گزار باشن

قانون هفدهم:
با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن

قانون هجدهم:
در یاد دادن، بخشنده باش

قانون نوزدهم:
از کسی ناراحت هستی بهش بگو، ناراحتیتو بگو، دلیلش رو بگو و انتظار عذرخواهی داشته باش

قانون بیستم:
عاشقى كن، عشق باعث اميد به زندگى می شود