حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z

قسمت بیست و دوم

یکم گوش دادم دیدم صدای گوشیه منه
رفتم سمت کیفم آوردمش بیرون مریم بود
گذاشتم رو گوشم
_بله؟
مریم_ سلام خوبی؟ زینب نگاه کردی؟
_ممنون. چیو؟
مریم_ کنکورو دیگه!
_صدام بلند شد_ وای مریم اصلا یادم نبود. ما مهمونی هستیم حالا از کجا بفهمم
مریم_ اخه الان وقته مهمونی بود
_ چیکار کنم گفتم که یادم رفت
مریم_ خب پس زودتر برو خونه ببین دیگه
_ اوف حالا ببینم چیکار میکنیم کار نداری؟
مریم_ نه زینب دوباره یادت نره ها. من میدونمو تو ها
_ باشه خداحافظ
گوشیو قطع کردم مهلت ندادم خداحافظی کنه میدونستم ولش کنم تا فردا صبح میخواد بگه یادت نره یادت نره
دمغ شده بودم
بابا_ کی بود؟
_ مریم
بابا_ چی گفت مگه؟
_ یادم نبود امشب نتیجه ی کنکورو اعلام میکنن الان نمیدونم از کجا بفهمم
بابای طاها که کنار بابا نشسته بود حرفامو شنید

_ خب دخترم اینکه ناراحتی نداره
رو کرد به پسرش محمد

_ محمد جان زینب خانمو راهنمایی کن تو اتاقت کارشو انجام بده
اونم از جاش بلند شد
به بابا و طاها بعدم به نازنین نگاه کردم
لبخند زد_ بزار منم میام
دوباره به بابا نگاه کردم
بابا_ برو دخترم
پشت سرِ پسره راه افتادم
نازنین کنارم بود طاها هم پشت سرمون داشت میومد
رفتیم داخل اتاق
اتاق قشنگی بود دوتا تخت بود و از قرار معلوم اتاق طاها و محمد بود
یه طرف اتاق که دوتا تخت با فاصله از هم گذاشته شده بودن دیواراش بنفش و طرف دیگه ی اتاق که دیوارش سفید
بود میز تحریر و کتابخونه و میز کامپیوتر بود. به عنوان اتاق دوتا پسر خیلی تمیزو مرتب بود
کنار در ایستادم محمد رفت سمت کامپیوتر گوشه ی اتاق و روشنش کرد
وقتی کامل روشن شد صندلیه چرخشیو کشید عقب. برگشت سمتم
محمد_ بفرمایید
طاها و نازنین کنارم با کمی فاصله ایستاده بودن
رفتم جلو کیفمو باز کردم و رمز خودم و مریمو که تو برگه نوشته بودم و همینجوری انداخته بودم تو کیفم آوردم بیرون
دادم دستش
با استرس فراوون گفتم
_اگه میشه خودتون بزنین
سرشو تکون داد و نشست پشت کامپیوتر
طاها_ محمد بدو که کنجکاوم سریعتر ببینم آبجیم چه کرده
وای خدا اگه قبول نشم آبروم پیش همشون میره. کمکم کن
داشتم از استرس میمردم
دستامو گذاشتم رو صورتم و تو دلم شروع کردم به راز و نیاز کردن با خدا
صدای محمد اومد
محمد_ قبول شدین دولتی اونم بومی
اشکم جاری شد
بدون هیچ حرفی تو همون حالت موندم و خدارو شکر کردم و کلی حرف باهاش زدم که مثلا خودمو لوس کنم
دستمو از رو صورتم برداشتم، محمد چشمش رو اشکم ثابت موند
معذب سرمو انداختم پایین اصلا دوست نداشتم کسی اشکمو ببینه
_ ببخشید برای دوستم چی؟
جوابی نشنیدم سرمو بلند کردم مستقیم خیره شدم بهش انگار تو فکر بود
سرشو تکون داد
محمد_ الان نگاه میکنم
خودمم خیره شدم به مانیتور. مریمم قبول شده بود دقیقا مثل من
خیلی خوشحال شدم
_ وای خدایا شکرت خدایا شکر
خیلی خوشحال بودم
_ ممنونم. ممنونم آقا دستتون درد نکنه مونده بودم از استرس چطور باید خودم نگاه کنم خیلی خیلی ممنونم وای خدا
هر سه تاشون خندیدن
محمد_ خواهش میکنم خانم این چه حرفیه
سریع گوشیمو برداشتمو به مریم خبر دادم
دوتایی جیغ کشیدیم که یهو چشمم خورد بهشون دستمو محکم گذاشتم رو دهنم
_مریم فعلا خداحافظ
گوشیو قطع کردم
از خجالت سرخ شدم دستامو جلوم گرفتم بهم گره زدم سرمم انداختم پایین

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.