✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

حقایق پنهان


وضوی اهل سنت را چه کسی آموزش داده که آنها بجای مسح، پاهارا می شویند ؟

چپ دست ها


امروز 13 آگوست (۲۳ مرداد)روز چپ دست‌هاست …

دلیل نام‌گذاری این روز انتقاد از تمامی ابزار‌ها و امکاناتی است

که تنها برای راست دست‌ها طراحی شده‌اند.

تعدادشان کم و خیلی محدود

ولی جذابیت‌های‌شان بسیار و نامحدود

جذاب‌ها، چپ دست‌ها

روزتان مبارک

حالِ خوب

می‌شود هایت را لیست کن و وقت بگذار

و برای بزرگیت برای وسعت روحت…

با قدرت فریاد بزن که «می‌شود» 

می‌شود از نو آغازی کرد 

می‌شود شادتر بود 

می‌شود زیباتر زندگی کرد

می‌شود عاشقانه نفس کشید

می‌شود مهربانتر به اطراف نگاه کرد

آری میشود تمام نمی‌شودهایمان را

به می‌شودها تبدیل کرد

«می‌شود باید بشود»

مدعیان انسانیت!!!

دخترا تو آغوش باباشون راحت میخوابن…

یا رقیه…


دختر فلسطینی خطاب به مردم دنیا:

شما را نمی بخشم نه در این دنیا نه در آخرت 

سه پند

شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت:

 میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم 

 فرمود:آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم.

 جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند میفرماید:

هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو.

 حضرت موسی به شیطان فرمود:

 سه پند از هزار و سه پندت را بگو. 

 شیطان گفت: 

۱. چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی،

 زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.

۲. اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش!

 که تو را به زنا وادار میکنم.

۳. چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.

 اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم.

 موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید،

 ندا رسید :

یا موسی!

 شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند.

 حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.

 شیطان گفت:

 یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم،

 چگونه حالا حاضر میشوم،

 خاک قبر او را سجده کنم!؟

کتاب قصص الله، جلد 1

طاقت 

«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ»

 «پروردگارا بر دوش ما مگذار آنچه تاب و توان آنرا نداریم…»  

استوری

درده دوا رقیه 🥀🥀

روزهای سخت

باید در خودت، یک گوشه ای از وجودت، آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت نیازی به پناه بردن به هیچ‌ کجا و هیچکس نداشته باشد.

شهید حججی

 بخشی از وصیت نامه شهید محسن حججی:

خودتان را برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و جنگ با کفار بخصوص «اسرائیل» آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است…!

۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید محسن حججی

خدا در عوض چيز بهتری به او داد ...

 ابن رجب ميگويد : 

يكي از عابدان ، درمكه بود ؛ آذوقه اش تمام شد و به شدت گرسنه گرديد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در همان حال كه او ، در كوچه های مكه دور می زد ، ناگهان گردنبند گرانبهايي ديد كه روی زمين افتاده بود. آن را در آستين خود نهاد و به حرم رفت ؛ آنجا مردي را ديد كه اعلام ميكرد گردنبندش گم شده است. 

خودش، ميگويد: 

 آن مرد، نشاني گردنبند را به من داد. دانستم كه راست ميگويد ؛ لذا گردنبند را با اين شرط به او دادم كه چيزی به من بدهد ؛ اما او ، بی آنكه به چيزی توجه كند و يا چيزی به من بدهد ، گردنبند را برداشت و رفت . 

با خودم گفتم : بار خدايا ! 

برای رضامندی تو اين گردنبند را به صاحبش دادم ؛ پس در عوض آن چيز بهتري به من بده . 

پس از مدتي اين عابد ، به سوی دريا رفت و سوار بر قايقي شد ؛ ناگهان طوفانی خروشان ، وزيدن گرفت و قايق را در هم شكست. اين مرد ، بر يكی از تخته های قايق سوار شد و باد ، او را به اين سو و آن سو می برد تا اينكه او را به ساحل يك جزيره كشاند. او ، وارد جزيره شد و ديد كه آنجا مسجدی هست و مردمانی هستند كه نماز  می خوانند. 

او نيز نماز گزارد و سپس مشغول خواندن قرآن شد.

اهالي جزيره گفتند:  

آيا تو قرآن خواندن ياد داری؟ 

ميگويد : گفتم بله : گفتند : پس به فرزندان ما قرآن بياموز.

وی ميگويد : من ، به بچه های آنها قرآن آموزش ميدادم و آنها ، به من مزد  ميدادند .

سپس چيزی نوشتم. گفتند : آيا به فرزندان ما نوشتن می آموزی؟

گفتم: بله ؛ پس از آنها مزد ميگرفتم و به فرزندانشان نوشتن ياد ميدادم . 

سپس گفتند : اينجا دختر يتيمی است كه پدرش وفات كرده است ؛ آيا ميخواهی با او ازدواج كني؟ گفتم : اشكالی ندارد. با او ازدواج كردم و وقتی او را نزد من آوردند ، ديدم كه همان گردنبند در گردن اوست !!!

گفتم : داستان اين گردنبند را برايم تعريف كن. 

او تعريف كرد و گفت : پدرم اين گردنبند را روزی در مكه گم كرده و آن را مردی پيدا نموده و به پدرم باز گردانده است و پدرم همواره در سجده نماز ، دعا ميكرد كه خداوند به دخترش ، همسری مانند آن مرد بدهد. گفتم : آن مرد ، من هستم.

بدينسان خداوند ، گردنبند را از راه حلال و مشروع نصيب او كرد چون چيزی را براي رضامندی خدا رها كرد ، خداوند در عوض آن چيز ، بهتر از آن را به او داد.  

در حديث آمده است: « خداوند پاك است و جز پاك را نمی پذيرد.