کلید واژه: "حکایت"

گاو مولانا

در این روزها، مدام یاد حکایت گاوی می‌افتم که مولانا در دفتر پنجم مثنوی می‌آورد. گاوی که تنها روی جزیره‌ای زندگی می‌کند و صبح تا شب، می‌چرد و خود را فربه می‌کند؛ اما شب تا صبح دل‌نگران است که مبادا فردا که از خواب بیدار می‌شوم، چیزی برای خوردن پیدا… بیشتر »

آه جانکاه زاهد هنگام مرگ 

 ​ uote> زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند.  زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت:… بیشتر »

درخت جادویی

مسافری خسته كه از راهي دور می‌آمد، به درختی رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادویی بود، درختی كه می‌توانست آن چه كه بر دلش می‌گذرد برآورده سازد…! وقتی مسافر روی زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب… بیشتر »

حیات آدمی

​ بهلول را پرسيدند:حيات آدمي را در مثال به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردباني دو طرفه ،كهاز يك طرف : سن بالا مي رود  و ازطرف ديگر : زندگي پايين مي آيد. بیشتر »

زندگی

​ پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم پادشاه موضوع را به وزیر گفت وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه 99 نیست بدان… بیشتر »

سفری پر سود و استخاره بد

مردی در مدینه به خدمت حضرت صادق(ص) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! می خواهم به مسافرتی بروم و به نظرم رسید از شما تقاضا کنم تا برایم استخاره کنید؛ امام استخاره کردند و به او فرمودند: خوب نیست.مرد خداحافظی کرد و رفت؛ به استخارهٔ امام ششم گوش نداد و به… بیشتر »

رقابت خرید

در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد.   پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»  شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف… بیشتر »

به چشمانمان باید شک کنیم

  «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.  در این… بیشتر »

عیب جویی

روزي پادشاهي بي عيب! به اطرافيانش گفت كه اگر از كسي عيب و ايرادي ببيند، آن شخص بايد يك درهم تاوان بدهد.يكي از شحنه ها (نگهبان) مردي را عريان ديد و گفت: بايد به دستور پادشاه يك درهم بپردازي. مرد گفت: چه….چه…چرا بايد بدهم؟! شحنه گفت دو درهم… بیشتر »

توصیف تقوا

​ به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟  گفتند: پیوسته مواظب‌ هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ کنیم… بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان… بیشتر »
 
مداحی های محرم