نوشته شده توسط
مهنــــا در حکایت
مسافری خسته كه از راهي دور میآمد، به درختی رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادویی بود، درختی كه میتوانست آن چه كه بر دلش میگذرد برآورده سازد…! وقتی مسافر روی زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب…
بیشتر »