مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
پنجشنبه 02/09/16
دانشجو یعنی
سرشار از شور و شادی
شب نشینی با نقل و چایی
دور از هیاهوی جنجالی
قلم و شبهای جزوه نگاری
دانشجو یعنی همیشه بیخوابی
با کوک ساعت هم هی خواب بمانی
از سرویس سر ساعـت هم جا بمانی
دانشجو یعنی از ترس شبهای امتحان
طول ترم درس بخوانی یا نخوانی
باز هم هی بمانی هی بمانی
دانشجو یعنی پول تو جیبیهای آخر ماهی
استقلال مالی یا جیـبهای پر از خالی
دانشجو یعنی رویای شامهای شاهانه
دورهمــی، خـوردن املتهای شـبانه
دانشجو یعنی شستن ظرفهای سالانه
جویای علم و رهرو راههــای جانانه
دانشجو یعنی کیف سنگین و چـمدان
تعطیلی و بلیط شهرستان
به دور از شوخیهای سرکاری
با دلهای رنجور و ایـن همه بیکاری
دانشجو یعنی یک دنیا امید و جوانی
به دنبالش شاهد روزهای عالی
یک فکر تازه تا جا نمانـی و جا نمانی
دوشنبه 02/09/13
پيرمرد هر بار كه می خواست اجرت پسرک واكسی كر و لال را بدهد، جملهای را برای خنداندن او بر روی اسكناس می نوشت.
اين بار هم همين كار را كرد.پسرک با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روی اسكناس نوشته شده بود: وقتی خيلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود: كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی! پسرک خنديد با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد …
پی نوشت “اگر می خواهی خوشبخت باشی، براي خوشبختی دیگران بکوش”
شنبه 02/09/11
حکایت پندآموز
فردی عادت داشت که گل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می کرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: «من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.» در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: «چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.»
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد. در همین عطار هم در دل خودش می گفت: «ای بیچاره! تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!»
منبع : مثنوی معنوی، دفتر چهارم
پی نوشت :در این حکایت منظور از گل، مال دنیا است و قند بهای واقعی زندگی آدمی است. یعنی آدمی ندانسته برای کسب مال دنیا، چیزهای با ارزش زندگی خود را به آسانی از دست می دهد.
جمعه 02/09/10
فقط میخی را تکان داد
شیطان با فرزندان و لشکریانش از جایی عبور میکرد، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
■ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند با کلمهای زنجیره ای از خشونت و نفرت را دامن میزنند.
■ و گاهی فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
جمعه 02/09/10
نکته جالب اخلاقی
عفو و گذشت جلو تسلسل ناهنجارى ها و كينه ورزى ها و خشونت و جنايت را مى گيرد، و در واقع نقطه پايانى بر آنها مى گذارد.
دوشنبه 02/09/06
سرّ مستودع؛ راز نهفته در وجود مطهر حضرت زهرا(س)
حضرت آیت الله مصباح یزدی(ره):
🔹سؤال: در مورد حضرت زهرا(س) که می گوییم «اَللّهُم صَلِّ علی فاطِمَة وَ اَبیها و بَعْلِها وَ بَنیها و سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها »، منظور از این سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ چیست؟
🔸جواب: خب اگر این خیلی بیّن بود که سرّ نمیشد. سرّ، آن چیزی است که پنهانی باشد. اجمالاً آنچه میشود گفت این است که حضرت زهرا(س) بااینکه مقام ظاهری امامت نداشتند، امامت مخصوص ائمه است و ایشان امام نبودند، اما ازلحاظ معنوی یک جامعیتی داشتند که مقام ایشان از مقام فرزندانشان پایینتر نبوده و بلکه بالاتر هم بوده است.
🔹آن جامعیتی که خداوند متعال به ایشان عنایت فرموده بوده است و میشود گفت که حتی ظهور فرزندانشان، تجلّی همان مقام جامعیتی است که خداوند متعال به ایشان مرحمت فرموده بود آن یک سرّی است که از فهم ما بالاتر است و همان بود که منشأ این میشد که مثل جبرئیل امینی با ایشان سخن بگوید و الهامات الهی را به ایشان برساند و ایشان چیزهایی را بدانند که دیگران نمیدانستند و با آن عمر کوتاهی که داشتند علوم فراوانی داشتند که غیر از ائمه معصومین و انبیا کسان دیگری دسترسی به چنین علومی نداشتند.
🔸 بههرحال مقام ایشان طبق اعتقاد ما، از همه انبیا، غیر از پدرشان، بالاتر بود. این در سایه یک سرّی بود که در وجود ایشان نهفته بود؛ مقامی بود که خداوند متعال به ایشان عنایت کرده بود؛ اما اینکه حقیقت آن سرّ چیست دستکم بنده از آن سرّ آگاه نیستم./
پایگاه اطلاع رسانی 78-03-19
___________________
پنجشنبه 02/08/25
ما غرق عنایتیم و دریاست حسین
اصلا سبب حیات دلهاست حسین
در اوج شکوه و آخر زیباییاست
دلچسبترین کلام دنیاست حسین
ناهیدخلفیان