مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
پنجشنبه 03/02/13
سلام آقا جان
چقدر سخته با مردم در ارتباط بودن و مرتکب معصیت نشدن. یه رفتار، یه گفتار، یه عمل حتی بدون قصد و غرض ممکنه روی یه نفر انقدر اثر خوب یا بد بذاره که خودت تعجب کنی. حالا اگه اثر خوب باشه مشکلی نیست؛ ولی خدا نیاره روزی رو که روی دیگران اثر منفی بذاریم. واقعا بعدش نمیدونم چطور باید دلش رو به دست آورد و راضیش کرد.
و معلم اثرگذارترین فرد توی جامعه است.
اللهم عجل لولیک الفرج
پنجشنبه 03/02/13
🖋حسینی لیلابی
گاهی انسان با گرفتاری هایی مواجه می شوند که برطرف نمودن آنها از طریق اسباب عادی ممکن نیست، یا حداقل بسیار مشکل است؛ به جای ناامید شدن و زانوی غم در بغل گرفتن یکی از روشهای توصیه شده در چنین مواقعی عریضه نویسی است.
عریضه نویسی که نوعی توسل محسوب میشه یکی از شیوه های دعا و اظهار نیاز به درگاه خداوند است که در فرهنگ اسلامی همواره مورد توجه بوده است.
علامه مجلسی نمونههایی از عریضهها را در کنار سایر توسلات در بحار الانوار آورده است.
عریضهنویسی، در ادیان پیش از اسلام نیز وجود داشته است از جمله عریضهنویسی یهودیان در پای دیوار ندبه است. آنها نامههای خود را با مضون دعا و درخواست، خطاب به خدا نوشته و با آرزوی اجابت، آن را در شیارهای این دیوار قرار میدهند.
🔸عریضه دو نوع نوشته میشود؛
√خداوند رامخاطب کرده و با اشاره به جایگاه معصومین و توسل به آنها حاجت خود را طلب میکند
√یکی از حضرات معصومین مخاطب نامه است و از جایگاه قرب و منزلت و اختیارات ولی الله حاجت طلب میکند.
نکته
مهم نوشتن عریضه است اما اینکه کجا بیندازی اهمیتی ندارد معمولا عریضه در چاه یا آب روان انداخته میشود ولی اگر بعد از نوشتن روی دست بلند کنی و حاجت بخواهی نیزکفایت میکند.
باید معتقد باشی به هر صورت این نامه به امام می رسد و انشاءالله حاجتت را برآورده خواهد ساخت.
یک نمونه عریضه طبق تعلیم امام صادق(ع):
کفعمی ضمن حدیثی مُرسَل عریضهای را از امام صادق(ع) نقل میکند: «هر کس رزق و روزیاش کم باشد و زندگی بر او سخت بگذرد و یا حاجت مهم دنیوی یا اخروی داشته باشد، بر روی ورقه سفیدی این متن را طوری بنویسد که نامها در یک سطر قرار گیرد و سپس آن را به هنگام طلوع آفتاب در آب جاری بیندازد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْمَلِکِ الْحَقِّ [الْجَلِیلِ] الْمُبِینِ مِنَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ إِلَی الْمَوْلَی الْجَلِیلِ سَلَامٌ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ عَلِی وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسَی وَ عَلِی وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْقَائِمِ سَیدِنَا وَ مَوْلَانَا صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ رَبِّ إِنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَ الْخَوْفُ فَاکْشِفْ ضُرِّی وَ آمِنْ خَوْفِی بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَسْأَلُکَ بِکُلِّ نَبِی وَ وَصِی وَ صِدِّیقٍ وَ شَهِیدٍ أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ اشْفَعُوا لِی یا سَادَاتِی بِالشَّأْنِ الَّذِی لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنَّ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ فَقَدْ مَسَّنِی الضُّرُّ یا سَادَاتِی وَ اللَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فَافْعَلْ بییا رَبِّ کَذَا وَ کَذَا.
ب جای عبارت کذا و کذا مشکل نوشته می شه
مصباح کفعمی ،ص۴۰۳
چهارشنبه 03/02/12
من معلّم هستم
زندگی ، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
من معلّم هستم
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً ؟
نکند حرفی ماند ؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست ؟
من معلّم هستم
هر شب از آینه ها می پرسم :
به کدامین شیوه ، وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟
بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟
غرق دریای تفکر بکنم ؟
با تبسم یا اخم ؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود ؟
یا کلاغی که به خانه نرسید ؟
قصّه گویی بکنم ؟
تک به تک یا با جمع ؟
بدوم یا آرام ؟
من معلّم هستم
نیمکت ها نفس گرم قدم های مرا می فهمند
بال های قلم و تخته سیاه ، رمز پرواز مرا می دانند
سیب ها دست مرا می خوانند
من معلّم هستم
درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال منست
من معلّم هستم
روز معلم مبارک باد
سه شنبه 03/02/11
از عارفی پرسیدند:
بهترین آیه ای که خداوند با بنده اش عاشقانه حرف زده چیست؟
فرمود:
الیس الله بکاف عبده
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟!
دوشنبه 03/02/10
همین الان لیوان هایتان را زمین بگذارید!!!
استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند.بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ……. استاد گفت : من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا’ وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد . استاد پرسيد :خوب ، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟ يكي از شاگردان گفت : دست تان كم كم درد ميگيرد.
حق با توست . حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد ديگري جسارتا’ گفت : دست تان بي حس مي شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا’ كارتان به بيمارستان خواهد كشيد ……. و همه شاگردان خنديدند . استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بكنم ؟
شاگردان گيج شدند . يكي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.
استاد گفت : دقيقا’ مشكلات زندگي هم مثل همين است .
اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد . اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود. فكركردن به مشكلات زندگي مهم است . اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .
هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ، برآييد!
پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد
زندگي كن….
زندگي همينه
دوشنبه 03/02/10
مکتب وجدان
دانش آموزی چنین حکایت می کند: ساعت امتحان درس دینی بود. تنبلی و سستی در درس خواندن کار دستم داده بود و اضطراب سراپای وجودم را فرا گرفته بود. چه کنم؟
هر لحظه فکری به ذهنم می آمد آخر تصمیم خود را گرفتم و از روشی که قبلاً نیز بارها استفاده کرده بودم، کمک گرفتم.
آری، کتاب بینش دینی را در کشوی میزی گذاشته و با ظرافت تمام آنرا طوری قرار دادم که نه کسی متوجه شود و نه به هنگام استفاده دچار مشکل شوم. لحظه ای احساس آرامش کردم. خانم معلم وارد کلاس شد و سؤالها را به ما داد و من آماده… اما ناگهان او همه بچه های کلاس را غافلگیر کرد. آهسته آهسته به سوی تخته سیاه رفت و بر روی آن آیه ای کوتاه از کتاب بزرگ آسمانی نوشت:
ان ربک لبالمرصاد فجر/ 14
به راستی خدای تو در کمین گنهکاران است
سپس رو به ما کرد و تنها یک کلام گفت: آخرین نفر ورقه های امتحان بچه ها را به دفتر بیاورد و به من تحویل بدهد) و آنگاه پیش چشمان مبهوت ما از کلاس خارج شد. او نگاه همواره ناظر خداوند را به یاد ما آورد و خود رفت، حالت عجیبی به من دست داد. در ورقه ام هیچ چیز ننوشتم، جز یک بیت شعر:
خوشا در مکتب وجدان نشستن
شدن صفر و زنامردی گسستن
یکشنبه 03/02/09
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، بلند میشود تا آنها را بیاورد. وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافهاش) آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد. در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد. دختر اروپایی سعی میکند کاری کند. اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم کننده و با مهربانی لبخند میزنند. آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند و ظرف غذایش را که دستنخورده و روی آن یکی میز مانده است!
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم.
پائولو کوئیلیو
شنبه 03/02/08
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
خیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خوشی که نه غصه ای برایِ خوردن دارند ، نه مشکلی برایِ حل نشدن ، نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !
عابرانی که سرخوش و آسوده از کنارِ هم عبور می کنند
مردانی که ناچار نیستند تا دیر وقت کار کنند ،
زنانی که در سکوتشان اشک نمی ریزند ،
و کودکانی که از ته دلشان می خندند …
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
به خوبیِ عطرِ یاسِ کوچه باغ های قدیمی
به خوبیِ دو روز مانده به عیدِ زمانِ کودکی
و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق ؛
به خیابان های این شهر ، برگردد ..