بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
رمان حجاب من/ نویسنده : zeinab z قسمت دهم پس چرا لباس پزشکی میپوشی و تو اتاق مدیریت نیستی؟ طاها_ خب تو جواب سوال اولت باید بگم چون میخوام مثل بقیه باشم و تو اتاق مدیریت نیستم چون نمیخوام منو به عنوان مدیر بشناسن میخوام باهام راحت باشن و از همون روز اول… بیشتر »
رمان حجاب من/نویسنده: zeina قسمت نهم مامان_ زینب یهو از خواب پریدم مامان_ مگه تو نمیخواستی بری بیمارستان؟ به ساعت نگاه کردم _ وای خواب موندم مامان_ واقعا که بدو سارا اینا سر کوچه منتظرن _باشه باشه سریع لباسمو پوشیدم بدون اینکه صبحانه و قرصمو بخورم از… بیشتر »
رمان حجاب من / نویسنده: zeinab z قسمت هشتم طاها_ ادب نشدی؟ با اخم برگشتم سمتش طاها_ اینجوری نگاه نکن تقصیره خودت بود از بس شیطونی. این آمپول برات درس عبرت بشه دیگه از این کارا نکنی بهش محل ندادم چشمامو بستم کم کم مسکن اثر کرد و خوابم برد . . به ساعت… بیشتر »
رمان حجاب من/نویسنده: zeinab z قسمت هفتم همه ی اینارو با یه اخم و خیلی جدی گفت. منی که به شدت رو محرمو نامحرم حساسم وقتی به چهرش نگاه کردمو صداقت کلامشو دیدم اروم شدمو حرفی نزدم حتی دردمم یادم رفته بود که یه لحظه درد تو تمام وجودم پیچید چشمامو بستم و با… بیشتر »
رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت ششم طاها_ سلام ما سه تا_ سلام ما سه تا هروقت باهمیم نمیدونم چه صیغه ایه همش هماهنگ حرف میزنیم خندش گرفت طاها_ چه هماهنگ طاها_ خب خانم زارعی زودتر آماده شید بیاید اتاق من. فعلا اصلا به ما اجازه ی حرف زدن نداد هر سه… بیشتر »
رمان حجاب من / نویسنده:zeinab z قسمت پنجم _ چند سالی هست نفس تنگی دارم دکترا تشخیص نمیدادن ولی الان چند ماهی میشه که دارو میخورم طاها_ باید یه نوار بگیری میخوام خودم وضعتو کامل بررسی کنم _ سرمو به علامت باشه تکون دادم بهتر که شدم بلند شدم برم ولی مجبورم… بیشتر »
رمان حجاب من/نویسنده: zeinab z قسمت چهارم یاد آب افتادم اه حالا چطوری بخورمش خیلی تشنمه پسره_ بیا بخور با تعجب نگاهش کردم آبو گرفته بود جلوی دهنم پسره_ بخور دیگه مگه تشنت نبود سر به زیر گفتم _ چرا بیشتر آوردش نزدیک لبم آروم بدون اینکه نگاهش کنم شروع… بیشتر »
رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت سوم اوف کنکورو که دادم راحت شدم فقط نگرانم قبول نشم. ! وای خدانکنه، من قبول نشم دیوونه میشم! دو روز از کنکوردادنم گذشته دیروز استراحت کردم و امروز با دوتا دوستام اومدیم بیمارستان برای گذروندن دوره ی 15 روزه ی تخصصی… بیشتر »
حجاب من / نویسنده : zeinab z قسمت دوم امروز 11 مرداده روز تولدم بالاخره امروز هم از راه رسید دو روز دیگه هم که کنکور دارمو دارم میمیرم از استرس تا الان که ساعت 6 هست خبری از هدیه و کیک نبوده نمیدونم والا اه تلویزیونو روشن کردمو آهنگ گذاشتم ای جونم قدمات… بیشتر »
حجاب من / نویسنده : zeinab z خلاصه : شخصیت اول داستان من زینب یه دختر گیلانیه یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در 11 سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده دختر بزرگ میشه غافل از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه حسایی نسبت… بیشتر »