نوشته شده توسط
مهنــــا در جالب
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به حاکم شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم . حاکم به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد…
بیشتر »