متر!

 در نزدیکی دهِ مُلا ، مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می‌شد دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتـوانی یک شب تا صبـح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپـه بمانی, ما یک سـور به تو می دهیم وگـرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. ملا قبـول کرد شب در آنـجا رفت وتا صبـح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبـح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سـور دهید. گفتند: مـلا از هیـچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه، فقـط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشـن بود و معلوم بود شمعی در آنجـا روشن است.  دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منـزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند اما نشانی از ناهار نبـود . گفتند: ملا انگار نهـاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبـود. ملا گفت: آب هنـوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.  دوستان به آشپزخانه رفتنـد ببینند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده. گفتند:این شمع نمی تـواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گفت: چطور از فاصله چنـد کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شـما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آمـاده شود. نکته: با همان متری که دیگران را انـدازه گیری می کنید اندازه گیـری می شـوید.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.