موضوع: "زندگی"

شهدای خدمت

بی خیال هرزه‌ها و صهیونیست‌های فارسی زبان

تمام ملت ایران،

تکرار میکنیم

تمام ملت ایران،

عزادارند…

رئیسی عزیز، سیدالشهدای خدمت،

خادم الرضا،مردم قدرشناس

شهدا را یاد کنیم

یادبودمجازی آیت الله سیّدابراهیم رئیسی

https://fatehe-online.ir/6

روی لینک بزنیم و فاتحه ای قرائت کنیم

سخت نگیر


​یه جاهایی اشتباه کردی چون برات لازم بود ، 

یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفت ، 

یه مواقعی در روابط سمی و نامناسب وارد شدی و دلشکسته شدی چون نیاز به تجربه داشتی 

ولی الان انقدر به خودت سخت نگیر و خودتو سرزنش نکن چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده، مراحلی که باید ازشون عبور کنی تا گوهر وجودیت رشد کنه و به کسی که میخوای و واقعا باید باشی تبدیل بشی، 

پس لطفا خودتو سرزنش نکن 

چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و تمام این مسیرها بخشی از مراحل رشد و بلوغ فکری توعه تا خودتو بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخوای 

و حالا آدمای مناسب رو هم به زندگی خودت وارد میکنی پس سخت نگیر رفیق، 

قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگی رو بدون و ازش لذت ببر

در گوشی با خدا

در گوشی‌ با خدا

خــــدای مهربانی‌های بی‌بهانه ،

همیشه جایی در حوالی دلتنگی‌های من ️جــــــاری می‌شوی در ابریِ چشمانم

و می‌باری آنقدر ️ تا زلال شوم

می‌باری آنــقدر ️ ڪه آسمانی شود هـــوای دلم ،

آنقدر ڪه با همه روحم حست ڪنم ️داشــــــــــتنِ تـــــــــــو  به همه‌ نداشتن‌های دنیا مـی‌ارزد.

تلاش ...

برای آدمی که داره سخت واسه آرزوهاش تلاش می‌کنه

کلی کار می‌کنه تا پیشرفت کنه،

خسته شده جا نمیزنه،

آرزو می‌کنم:

خدا نردبونی برات بسازه تا جلوی همون آدم‌هایی 

که آرزوشونه زمین بخوری،بری بالا و پیشرفت کنی…

در کاری که به شما مربوط نیست دخالت نکنید

دزدی وارد خانه یک پیرزنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث‌خانه.

پیرزن که بیداربود صداش‌کرد و گفت ننه نشان میدهد شما جوان‌خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا را به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن دزد گفت:خب چی خواب دیدی.

پیرزن گفت خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم وبرای بیرون اوردن من از نهر با صدای بلند پسرم ناصر را صدا می کردم 

ناااااااااااااااااصر

ناااااااااااااااااصر 

بیا کمک. 

پسرش ناصر از خواب بیدار شدو مثل موشک از طبقه بالا آمد پایین و دزدو گرفت و شروع کرد به زدن.

پیرزن به پسرش گفت ننه بسه دیگر نزنش. 

دزد گفت: بگذار بزنه.اخه منِ پدر سوخته برای دزدی امدم یا تعبیر خواب

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام:

طوبی لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلی ما یعنِیهِ. 

خوشا به حال کسی که همتش را برای اموری که بهش مربوطه هزینه می کند.

میزان الحکمة،ج14،ص6682

بسیار رخ میدهد که درامور دیگران حتی‌ اموری که تخصص نداریم دخالت میکنیم هر زمان کسی گفت مریضم شروع میکنیم به تجویز دارو و بیان راه درمان و….

ای کاش هرکسی در امورخویش متمرکز میشد و به دیگران زمانی که ازش درخواست میکردند، در اموری‌که تخصص داشت مشاوره میداد نه بیشتر.اگر از شما در امری که تخصص ندارید نظر خواستند صادقانه بگویید در تخصص بنده نیست.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دختران و پسران

امام صادق علیه السلام:

دختران حسنه‌اند و پسران نعمت، به حسنه ها ثواب می دهند و از نعمت ها می پرسند.

تحف العقول،ص۳۸۲.

اگر دختر داری...

اگر دختر داری، سرت را بالا بگیر و محکم‌تر قدم بردار.

اگر دختر داری مهربان‌تر باش و صبورتر باش و ماجراجوتر برای سفر، برای قدم زدن، رقصیدن، فیلم دیدن و موزیک شنیدن.

اگر دختر داری هر روز نوازشش کن و توانایی‌هاش را تشویق کن و به او بگو آدم‌ها متفاوت هستند و هر کدام در زمینه‌هایی موفق می‌شوند و نمی‌شود همه چیز را باهم داشت و نمی‌شود همه چیز را باهم خواست و این کمال‌گراییِ ویرانگر به او آسیب می‌زند. 

بگو خوب است که چشم‌های قشنگی دارد و لبخندهای بی‌نظیری؛ اما از آن خوب‌تر تفکرات و خیال‌پردازی‌ها و رفتارهای شگفت‌انگیزی‌ست که دارد. 

بگو اخلاق، چیز مهمی‌ست و موفقیت چیز مهمی‌ست و انسانیت چیز مهمی‌ست و دوست داشتن، چیز مهمی‌ست و مهم‌تر از آن‌ها اوست؛ وقتی برای خودش، افکارش، نگاهش و انتخاب‌هاش ارزش قائل باشد. بگو سعی کند سنجیده رفتار کند و قاطعانه انتخاب کند و پای انتخاب‌هاش بایستد و اگر نشد فدای سرش.

بگو هرجای جهان که حوصله‌ی محافظه‌کاری نداشت و دلش خواست سنجیده و موقر نباشد و این سنجیده نبودن، به کسی آسیبی نمی‌زد، دیوانه باشد و لذت ببرد. 

بگو دنیا به یک دختر موفقِ شاد بیشتر از یک دخترِ بسیار موفق اما غمگین نیاز دارد.

نرگس_صرافیان_طوفان

بهترين دارو و درمان


بهترين دارو و درمان

محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند:

روزى در مدينه بيمار بودم ، امام محمّد باقر عليه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد.

وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى. 

هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است .

و چون شربت را نوشيدم ، غلام گفت : مولايم فرموده است: پس از آن كه شربت را نوشيدى ، حركت كن و نزد ما بيا.

من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم ؟!

و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم. 

به هر حال حركت كردم و به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم ؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم ؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى؟ 

عرض كردم : اى مولايم ! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم. 

حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت ، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.

امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.

سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى؟ 

عرض كردم : شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم ؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم ، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم. 

حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسين عليه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.

منبع: 

بحارالا نوار: ج 101، ص 120، ح 9، 

اختصاص شيخ مفيد: ص 52

تو پدر خوبی میشی..‌.

زری همیشه بهم می‌گفت: تو پدرخوبی می‌شی، زری دختر همسایمون بود… تو همه‌ی خاله بازی‌ها من شوهر زری بودم، رضا و سارا هم بچه‌هامون… همیشه کلی خوراکی از خونه کش می‌رفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم، زشت بود دست خالی بیام، یادمه یه بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمه‌ی نهارمون رو بردم واسه زن و بچه‌ام وقتی رفتم تو حیاط، زری داشت به بچه‌ها می‌گفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد… وقتی زری می‌گفت باباتون، جوگیر می‌شدم… واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم، آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت، نهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید، دید جا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست یه دمپایی خوردم، دو تا لگد، گوشمم یه نیمچه پیچی خورد، بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی می‌شی، منم ذوق مرگ شدم.

اون وقتا مثل الان نبود که بچه‌ها از آدم بزرگ‌ها بیشتر بدونن، اون وقتا لک‌لک‌ها بچه‌ها رو از آسمون میاوردن، ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینو بهم بده اینو نده، سوا کردنی نبود ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته.

یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم ازاون محل می‌ریم وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد، درد گریه‌ش بیشتر از همه‌ی کتک‌هایی بود که خورده بودم منم جوگیر، زدم زیر گریه مرد که گریه نمی‌کنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما مرد هم گریه می‌کرد روز آخر هر چی پول از بقیه‌ی خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم واسه زری یه عروسک گرفتم، گفت اسمش رو چی بذارم گفتم دریا، وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی می‌شی. گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب تو جشن تولد یه رفیقی خودش بود، همون چهره فقط قد کشیده بود رفیقم رو کشیدم کنار و گفتم این کیه؟ گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده آخه شوهرش از داربست افتاده و نمی‌تونه کار کنه، گفتم بچه هم داره، گفت توکه فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا… 

زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو  ذهنم تکرار میشه

دریاخانوم لک‌لک بچه‌رسون دست خوب کسی سپردتت

زری زری زری…نمی‌دونم من پدرخوبی می‌شم یا نه ولی می‌دونم تو مادرخوبی شدی.

| حسین حائریان