مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
یکشنبه 03/01/19
روزی جوانی نزد حضرت موسی(ع) آمد و گفت:
ای موسی(ع)خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟
حضرت موسی علیه السلام گفت:
یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم:
ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار نشویم.
آیه مرتبط
«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَحْمٰنِ نُقَيِضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ »(زخرف/۳۶)
«و هر کس از یادخدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او می فرستیم پس همواره قرین اوست»
شنبه 03/01/11
به کسی که به تو اهمیت نمی دهد، اهمیت نده تا آزرده نشوی
در اکثر موارد به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش توقعت را از دیگران، به صفر برسان
هر کسی با تو ادب را رعایت نکرد و تو نتوانستی ادبش کنی،بنشین و صبر کن تا روزگار ادبش کند
هر انسانی به اندازه ی سطح شخصیت و شعور خود میتواند ارزش تو را تشخیص دهد نه آنچه واقعیت توست
هر کسی که ارزش تو را ندانست، راهت را از او جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن همین…
یکشنبه 03/01/05
راننده در دل شب برفی راه را گم کرد و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد…
همان جا شروع کرد به شکایت از خدا،
که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که به کمک من نمیرسی؟ و از همین قبیل شکایات…
چون خسته بود ، خوابش برد
و وقتی صبح از خواب بلند شد،
از شکایت های دیشب اش شرمنده شد،
چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر میرفت امکان سقوط اش بود !
به “خداوند کریم و رحیم” اعتماد داشته باشیم.
اگر خداوند دری را می بندد .
دست از کوبیدنش بردارید .
هر چه در پشت آن بود قسمت شما نبود .
به این بیندیشید که او آن در را بست
چون می دانست ارزش شما بیشتر از آن است.
و خیلی وقتا پیش میاد چیزی را فراموش میکنی با عصبانیت بر میگردی برداری، غافل از اینکه همون تأخیر چند دقیقه ای بلایی را از سرت دور کرده
پنجشنبه 03/01/02
۳ درس از حضرت خدیجه برای بشر امروز
●دینداری در غربت دین
دین داری در دوران غلبه دین داران چندان دشوار نیست، هنر این است که در زمانی که اهل ایمان در اقلیتند و مورد هجوم و تمسخر بی دینان، بر ایمان خود استوار بمانی چرا که وقتی که تعداد بی دینان و یا سر و صدای آنان بلند باشد ممکن است خیلی ها در دین و ایمان شان سست شوند
از این رو حضرت امیر(ع) هشدار می دهند:
«أيُّها النّاسُ ، لا تَسْتَوحِشوا في طريقِ الهُدى لِقلّةِ أهلِهِ ، فإنّ النّاسَ اجْتَمَعوا على مائدةٍ شِبَعُها قصيرٌ، و جُوعُها طويلٌ »
اى مردم! در راه راست، به دليل شمار اندك رهروان آن، احساس تنهايى نكنيد؛ زيرا مردم بر سفره اى گرد آمده اند كه سيرى آن ، كوتاه مدّت و گرسنگى اش طولانى است.
حضرت خدیجه الگوی ایمان مداری در چنین شرایطی است او سبقت در دین داشت و در اوج غربت دین ، بر دین داری خود اصرار داشت.
●حفظ ایمان در اوج ثروت
ثروت ذاتا امر مذموم نیست اما ممکن است آثار منفی در روح و روان انسان به بگذارد.
آثار روانی مثل ، ترس از رقبا، ترس از دشمنان و حسودان و دزدان ، استرس حفظ ثروت از خطرات منفی بازار، انزوا اجتماعی به جهت نگرانی از نزدیک شدن افراد طماع به ثروتش، و آثار روحی و معنوی به جهت طغیان و فاصله گرفتن از معنویت و ارزشهای دینی و اخلاقی.
یکی از درسهای بزرگ حضرت خدیجه حفظ دین و معنویت و غلبه بر همه آثار منفی ثروت بود.
نه تنها ثروت او باعث طغیان و بی دینی او نشد بلکه همه ثروت خود را در جهت آرمان مقدس دینش فدا کرد و ثروت او تا حدود زیادی، خنثی کننده فشارهای اقتصادی دشمنان بود ، جمله معروف، که یحتمل فرمایش پیامبر است به این حقیقت مهم اشاره دارد ؛«ما قام الإسلام إلا بمال خديجة وسيف علي(ع)» اسلام پیش نمیرفت اگر نبود شمشیر علی و ثروت خدیجه».
●پاکدامنی در جامعه فساد آلود
در دوران جاهلیت، پاکدامنی جایگاهی نداشت، زنان ناپاک به کار خود افتخار میکردند، و پاکان را مورد مسخره خود قرار میدادند ، این بانوی بزرگ، به دلیل عفّت و دامن پاکش، طاهره نامیده می شد. «و کانت تُدعی فی الجاهلّیة بالطّاهره لشدّة عفافها و صیانتها»
فساد و فحشا در جاهلیت به حدی بود که کنیزان خود را به فحشا وادار میکردند که قرآن به این رسم زشت جاهلی اشاره دارد؛
«وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد،) خداوند بعد از این اجبار آنها غفور و رحیم است! (توبه کنید و بازگردید، تا خدا شما را ببخشد!)
برخی از زنان بدکاره، برای شناسایی خود و راهنمایی تازه واردان پرچمی سرخ رنگ بر سر در خانه خود که «مواخیر» به معنای فاحشه خانه نام داشت، برمیافراشتند که بدین جهت اصحاب رایات،نام گرفتند.
نام شماری از پرچمداران آنان چنین است: حنتمه، صفیه مادر طلحه، حمامه مادر ابوسفیان، عقیله، ماریةالهموم، امعبدالله، امغانم، امابیالجهم یا رمیثاء، ماریه بنت ابیماریة، نابغه مادر عمرو بن عاص، ممتعه مادر بزرگ عبدالرحمنبنعوف،.
حالا فکرش را بکنید در چنین اوضاعی بانویی پاک ظهور میکند آن هم در اوج زیبایی و ثروت، از قشر مرفه و باکلاسِ شهر که طاهره قریش نامیده می شود.
عرض ارادتی بود بر مادر امامان حضرت خدیجه طاهره سلام الله علیها
با احترام
حسینی لیلابی
سه شنبه 02/12/15
مردی شب هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسهای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو میرفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همینطور به انداختن سنگهای داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال میکرد و او را به وجد میآورد.
به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسهای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است
هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بودهاند!
لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود میگزید و به خود میگفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر میکردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم!!
به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمیدادم.
همه ما مانند آن مرد هستیم :
کیسه جواهرات همان عمری است که داریم ساعت به ساعت به دریا میاندازیم.
صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است.
تاریکی شب همان غفلت و بیخبری است.
برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن مرگ، بازگشتی در کار نیست،
لذا از همین الآن بیدار شو و اوقات گرانبهای همچون جواهر خود را بدون فایده از دست نده چرا که پشیمان میشوی و پشیمانی هم سودی برایت ندارد.
یکشنبه 02/12/13
گویند رستم در نبرد نتوانست بر اسفندیار غالب شود. مجبور شد تا چشمان اسفندیار را کور کند.
در نبرد، دست بر درخت بیدی برد و شاخه آن شکست و در چشم اسفندیار کرد تا چشمش کور شد و رستم پهلوان گشت.
پیرمردی در نبرد حاضر بود و نبرد را می دید، با دیدن این صحنه گفت: پناه بر خدای بزرگ….
پرسیدند چه شد که چنین به هیجان آمدی؟ گفت: 20 سال پیش اسفندیار نوجوانی بود که بچه یتیمی بر او خندید. اسفندیار عصبانی شده و از درخت بیدی که این جا بود، شاخه ای شکست و آن قدر بر سر و صورت او زد که چشمانش کور شد.
طفل یتیم خون چشمش با اشک چشم اش آمیخت و شاخه درخت بید را گرفت و انتهای شکسته شاخه را نزدیک چشمش آورد و خون و اشک چشمش بر آن مالید و بر زمین فرو کرد و گفت: ای شاخه درخت بید، مرا با تو به ناحق و با تکیه بر زور بازوی اش، اسفندیار کور کرد. من تو را به نیت دادخواهی بر زمین زدم، اگر من زنده هم نبودم، تو عمرت بر زمین خواهد بود، انتقام مرا از ظالم بگیر. وگرنه در آن دنیا تو را نخواهم بخشید که مرا با تو کور کرده است.
چند سال بعد آن طفل یتیم با دوستانش صحرا رفت و چند گرگ به آنها حمله کردند. دوستانش فرار نمودند اما او نابینا بود و راه را نتوانست پیدا کند و طعمه گرگ ها شد. و نتوانست انتقام خود را بگیرد ولی این شاخه درخت پیام او را شنید و با او پیمان بست و کنون بعد از سالها پیمان خود را عملی کرد و با هدیه شاخه ای از خود به دست رستم، چشمان ظالم را کور کرد.
دوشنبه 02/12/07
در مواقعی که کودکتان استرس دارد اينگونه رفتار كنيد
سعی کنید با کودک خود حرف بزنید و به او نشان دهید که او را درک میکنید.
احساسات او را به زبان آورید و درباره آن با او صحبت کنید.
برای مثال به او بگویید: «به نظر میرسد ناراحت هستی. میتوانی علتش را به من بگویی»
یا «به نظر میرسد هنوز بابت این اتفاق نگران هستی.» هرگز کودک را سرزنش نکنید و سعی نکنید احساس او را ناچیز بشمارید.
به او نگویید: «هنوز هم ناراحتی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟!»
به گونهای بااو حرف بزنید که کودک بداند میخواهید با شما دربارهی اضطرابش صحبت کند.
یکشنبه 02/12/06
نماز اول وقت قول ما باشه به امام زمان علیه السلام
استاد عالی:
ماجرای راننده کامیونی که با امام زمان (عج) دیدار کرد