موضوع: "حرف دل"

عرض ارادت

 

یک باره دلم گفت که بنویس کلامی
در وصف بلند مرتبه و شاه مقامی
دستی به روی سینه نهادم و نوشتم
از من به حسین بن علی عرض سلامی

هوس دیدار...

 

رو به قِبلِه میشوَم با دیدَنِ عَکسِ حَرَم
کَربَلایی کن مَرا با جانِ مَن بازی نکن
رو به قِبلِه مینِشینَم خَستِه با حالی عَجیب
اَز تَهِ دِل٘ مینِویسَم اَنت فیٖ قلبیٖ حبیب
.
.
هرکه کوچک شد به پاى تو بزرگش میکنند
خادم پایین مجلس از همه بالاتر است
.

سقوط پایان کارنیست




هر سقوطی پایان کار نیست
سقوط باران را ببیـــــن 

قشنـگ‌ترین آغازاســـــت 

همچون باران باشیم 

رنج جـــدا شدن از آسمان را

در سبز کردن زندگي جبران کنیم

بیچاره پاییز


بیچاره پاییز …

دستش نمک ندارد…

این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم …

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل ” بهار” خودگیر باشد 

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و 

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد …

سیاست ” تابستان ” را هم ندارد 

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد 

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره …..

بخت و اقبال ” زمستان ” هم نصیبش نشده 

که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد !

او ” پاییز ” است 

رو راست و بخشنده …

ساده دل

فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدم ها بریزد،

روزی ؛

جایی ؛

لحظه ای ؛ از خوبی هایش یاد میکنند …

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند … 

یکی به این پاییز بگوید 

آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای …

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگ هایت میگذارند و میگذرند …

تنها یادگاری که برایت میماند 

” صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست ” ….!

بهزاد راعی صدقیانی

درآرزوی زیارت

 

ئوزی قاره شکسته بال و پرم

دیل آچاندان آدیوی سسلیرم

ای خانم فاطمه عزیزی حسین

وار باشیمدا گینه هوای حرم

زهرانون گوزل بالاسی

ای آقالارون آقاسی

گویلومه دوشوبدی چوخدان

ششگوشه حرم هواسی

مولا یا حسین ایله بیزه عنایت

زینبه خاطر بیر وقفه یاز زیارت

شور عشقون سالوب جهانه شرر

شب تاری ائدوبدی صبح و سحر

یا حسین بولمورم آدوندا نه وار

ذکر ائدنده آدیوی قلبیم اسر

ظلماته نور جلی سن

حجت لم یزلی سن

آتان حیدر کیمی مولا

اهل عالمه ولی سن

مولا یا حسین ایله بیزه عنایت

زینبه خاطر بیر وقفه یاز زیارت

به خودمون بیاییم

ایکاش به خودمون بیاییم

»به خـودت نگاه کن٬در طول روز

چن تا گنـاه می کنی؟!

»چه لذتی در گناه وجود دارد؟

وقتی بدانیـم با این گناه نافرمانی کسی

را کردیم که یک عمـر نمکش را خوردیم

»چه لذتی در گناه می تواند وجود

داشته باشد؟! 

وقتی در پـس هر گناهی قـلب مبارک

امامت را می شکنی و ظهورش را عقب

می اندازی

به خـدا قسم

غیبـت امام زمان (عج)

همان خانه نشینی علیـست …

فقط چند سالی! طولانی تر …

اللهم عجل لولیک الفرج

دلواپس

خـــداوندا…

تــو ميدانی که مـن دلواپـس فـردای خـود هستـم

مبـادا گـم کنـم راه قشنگ آرزوها را

مبـادا گـم کنـم اهـداف زيـبا را

مبـادا جـا بـمانم از قـطار مـوهبت هايت

مـرا تـــنها تـــو نگذاری

که من تـــنهاترين تـنهام؛ انـــسانـم

خــــدا گويـد:

تــو ای زيـباتـر از خــورشيد زيبـايم

تــو ای والاتــرين مهمـان دنــيايم

تــو ای انـسان!

بـدان همـواره آغـوش من بـاز است

شـروع کن…

يک قــدم با تــــو

تــمام گـام‌های مانــده اش با مــن!

خوبی

اگر خوبی کردی و بدی دیدی…

کنار بکش…

اما بد نشو…

این تنها کاریست که از دستت بر می آید…

تو شخص مثبت زندگی خودت باش…

و با وجدان آسوده بخواب…

همین…

تو مسئول کار دیگران نیستی…

گاهی دلم میخواهد...

 

 

گاهی دلم میخواهد در هـَــمــــهَـــمِــــه یِ سـُــکــــوتِ درونم گـــــــــــــم شوم…

در دَریــــایِ تُهــــیِ افکارم غَـــــرق شوم…

با آوازِ بی صِــــدایِ قَنــــاریِ دِلَم زمزمه کنم و شـــعر بـــی آهـَـنـــــگی بخوانم …

گاهی دلم میخواهد،ذهنم پر از خــــــــالی شود….

دلم میخواهد به “هــــیـــچی ” فکر کنم …

بدون هیچ دَغــدَغـــِه ای….

شاید گاهی دلم بـــی دَغـــدَغـــِه بودن میخواهد …

گاهی دوست دارم در سیــــلِ پـُـــرخُــــروشِ اَفکارَم،قـَــطــــرِه ای آرامِــــش بیابم…

این روزها ، گاهی دلم

ذَره ای…

مـــِـثقـــالی…

مُحََـــبَـــتِ خــــالِـــــصانه،آن هم از نوع بی چون و چِرایَش میخواهد…

اما افسوس…

انگار دنبال ســــــوزَنی در انبار کاه میگردم…

البته اگــــــر سوزنی وجود داشته باشد…

اِنـــــگار…

انگار این روزها دلم خیلی “پـُـــــرتَــــوَقــُــــع” شده است…

 

آرامش این روزها...


خُدای من … 

در نِگرانی ها گُم شده ام …

آرامش این روزهایم باش …

أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوب