بیچاره پاییز


بیچاره پاییز …

دستش نمک ندارد…

این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم …

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل ” بهار” خودگیر باشد 

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و 

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد …

سیاست ” تابستان ” را هم ندارد 

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد 

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره …..

بخت و اقبال ” زمستان ” هم نصیبش نشده 

که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد !

او ” پاییز ” است 

رو راست و بخشنده …

ساده دل

فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدم ها بریزد،

روزی ؛

جایی ؛

لحظه ای ؛ از خوبی هایش یاد میکنند …

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند … 

یکی به این پاییز بگوید 

آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای …

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگ هایت میگذارند و میگذرند …

تنها یادگاری که برایت میماند 

” صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست ” ….!

بهزاد راعی صدقیانی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.