موضوع: "حرف حساب"

مـــــــادر


چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود

کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …

گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”

گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”

گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”

گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”

گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”

خجالت کشیدم …

حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!

زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم

توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم

نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!

آبنات رو برداشت

گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

“مادر جون ببخش، فراموش کن.”

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:

“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”

در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: “گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…

نوشته کیه نمیدونم ولی تلنگر خوبیه برامون تا عزیزامون رو فراموش نکنیم 

چهار"نونِ"راهگشا

برای داشتن رابطه خوب وایجاد آرامش به چهار چیز نیاز داریم 

۱-نبین

۲-نگو  

۳-نشنو

۴-نپرس

درچه مواردی، چگونه؟

۱. نَبین

۱- عیب مردم را نبین

۲-مسائل جزئی درزندگیِ خانوادگی را نبین

۳- کارهای خوب خودترا که برای دیگران انجام داده ای؛ نبین

۴-درجاهایی باید وانمودکنی که ندیدی،یعنی (اصل قانون تغافل)

۲. نَگو

 ۱-هرچه شنیدی؛نگو 

 ۲-به کسی که حرفت، دراو تأثیرندارد؛ نگو   

۳- سخنی که دلی را می آزارد؛ نگو

۴-هرسخنِ راستی راهرجاوبه هرکس نگو

۵- هرکارخیری که در حق دیگران کردی؛نگو

۶- راز هایت را نگو؛ حتی به نزدیکترین

 افرادخودت

۳. نَشنو

۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد،نشنو

۲-وقتی دونفر آهسته سخن میگویندسعی  کن نشنوی،یعنی نشنو

۳- غیبت را نشنو

۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی،یعنی

(اصل قانون تغافل)

۴. نَپرس

۱-آنچه راکه به تومربوط نیست؛ نپرس

۲-آنچه که شخص ازگفتن آن شرم دارد؛ نپرس

۳- آنچه باعث آزارشخصمی شود؛ نپرس

۴- آن پرسشی که درآن فایده ای نیست ،نپرس

۵-آنچه که موجب اختلافو نزاع می شود؛ نپرس

تبر نامهربانی





ریشه های قالی را تا می کنیم 
تا سالم بماندولی ریشه ی زندگی یکدیگر را  با تبر نامهربانی قطع می کنیم

و اسمش را می گذاریم ؛برخورد منطقی

دل می شکنیم؛و اسمش می شود فهم و شعور

چشمی را اشکبار می کنیم؛و اسمش را می گذاریم حق

غافل از اينكه …

اگر در تمام این مواردفقط کمی صبوری کنیم؛

دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم

ریشه ی زندگیِ انسانها را دریابیم

و چون ریشه های قالی محترم بشماریم

گاهی متفاوت باش

بخشش را از خورشيد بیاموز

محبت را بی محاسبه پخش کن

خوشبختی


خوشبخت ترین مخلوق خواهی بود…

اگر امروزت را آنچنان زندگی کنی،

که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره

و نه گذشته ای برای حسرت…

اعتبار آدمها



اعتبار آدمها ،به حضورشان نیست…

به دلهره ای است کهدر نبودنشان احساس میشود….

بعضی از نبودنها را هیچ بودنی ،پر نمیکند…

حواسمان باشد

مردن از درون


هر کس دنیا را
از زاویه دید خود قضاوت می‌کند.گاهی بهتر است جای خود را برای‌ بهتر دیدن عوض کنید.

هیچ وقت در زندگی‌تان به خاطر احساس ترس عقب ننشینید.

همهٔ ما بارهااین جمله را شنیده‌ایم که«بدترین اتفاقی کهممکن است بیافتد چیست؟ مثلاً اینکه بمیرید؟» اما مرگ، بدترین اتفاقی که ممکن است برای‌تان رخ دهد نیست!» 

بدترین اتفاق در زندگیاین است که اجازه دهید در عین زنده بودن، از درون بمیرید…

مارتین سلیگمن

ایستگاه خوشبختی




همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد در دل مشکلات است که آدم ، ساخته می شود .

گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛

پله ای می شوند به سمت بزرگترین موفقیت ها .

در مواقع سختی ، نا امید نباش .

برای آرزوهایت بجنگ .

و محکم تر از قبل ، ادامه بده …

چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ،

و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛

که به زیباترین باغ ها می رسند .

تسلیم نشو … 

شاید پله ی بعد ؛

ایستگاه خوشبختی ات باشد …

تا بهشت چقدر راه است؟

از پیرمرد دانایی پرسیدند:

تابهشت چقدر راه است؟!

گفت یک قدم.

گفتند: چطور؟!

 گفت: یک پایتان راکه روی نفس شیطانی بگذارید پای 

دیگرتان دربهشت است…

حیات آدمی


بهلول را پرسيدند:حيات آدمي را در مثال به چه ماند؟

بهلول گفت: به نردباني دو طرفه ،كهاز يك طرف :

سن بالا مي رود  و ازطرف ديگر :

زندگي پايين مي آيد.

خوشبختی



شده یه وقت ها موقع شام خانوادگی تصمیم بگیرید تلویزیون را خاموش کنید و بعدش بگید به‌به چه سکوتی، کاش زودتر خاموشش می‌کردم

حضور یه‌سری آدما توی زندگی ما هم همینه…

بهشون عادت داریمبه اون صدا، به اون فضا باهاشون سازگار شدیم وفقط با حذف کردنشونه که متوجه آرامش بعدش میشویم

خوشبختی همیشه به دست آوردن نیست،

گاهی وقتا باید از دست بدید.