موضوع: "اهل بیت"

محبوب ترین


روزی جمعی از  بنی‌امیه در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت.

و  امام‌حسن‌مجتبی_علیه‌السلام به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند،
مرد شامی به دوستان خود گفت: این ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند؟!

گفتند: او حسن، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند.

مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت: آیا تو حسن، پسر علی هستی؟!

حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی.

مرد شامی گفت: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟

حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟!

مرد شامی با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری.

در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت.

امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم.

پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.

بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند:
یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود.

حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم.

همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب تر از حسن بن علی علیهما السلام وجود ندارد.

 

ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
چهل داستان و چهل حديث از إمام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى

 

دریای کرم

 

زهرانشان

 


رمضان که میشد
سعی میکردم اصلا به چشمانش نگاه نکنم!
چشم که نبود!
شهدِ عسل بود!
میترسیدم روزه ام باطل شود…
اولین بار که قرار بود برای مردمِ شهر سخنرانی کند را هر روز مرور میکنم…
آن روز بعد از سال ها میرفتم که ببینمش!
البته دیدن که نه!
میرفتم هرچه ناسزا بلدم نثار خودش و خانواده اش کنم!
این کار را بزرگِ شهرمان یادمان داده بود
مردم شهرما از او و خانواده سرشناسش متنفر بودند!
ولی آن روز ورق برگشت!
با رفقا پای سخنرانی اش که نشستیم اصلا نفهمیدیم چه گفت!
فقط مثل آدم ندیده ها نگاهش میکردیم و مکرر به هم میگفتیم چقدر خوشگله !
مجلس که به پایان رسید تازه به خودم آمدم!
از دست خودم عصبانی بودم که اورا تحسین کرده بودم!
احساس میکردم گناه کبیره کرده ام!
با خشم بلند شدم که بروم سراغش!
حتی کفش هایم را نپوشیدم و با سرعت خودم را به او رساندم…
آرام و با وقار راه میرفت
از پشت دوبار محکم زدم به شانه اش!
حتی نمیخواستم اسمش را هم بیاورم!
همین که برگشت سعی کردم توجهم را از صورت زیبایش بگیرم و هرچه فحش بلد بودم را شمردم!
به اینجای یادآوری هایم که میرسم احساس میکنم مغزم از شدت شرمندگی فریاد میزند از این قسمت بگذر!
لبخندی میزنم و با لذت چشمانم را میبندم و سعی میکنم دقیق آن لحظه هارا تصور کنم!
بعد از داد و فریاد های من لبخند شیرینی به صورتم پاشید و گفت میدانم از کدام شهر آمده ای!
خسته ای نه؟
میخواهی برای ناهار برویم خانه ما؟
هر روز خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم که آن لحظه مات و مبهوت رفتار عجیبش شده بودم و بی اختیار دعوتش را پذیرفته بودم!
با نفرت و کینه به خانه اش رفتم و با عشق از خانه اش خارج شدم!
آن چند ساعتی که در خانه اش بودم یک صدایی مدام دم گوشم میگفت پدر و مادرت تا بحال اینچنین محبت به کامت نریخته اند که این بشر میریزد!

با صدای بلند مردی رهگذر به ناچار گذشته ها دل کندم:
همشهری!
تو آن مرد را میشناسی؟
به شخصی که با انگشت اشاره اش نشانم داد نگاه کردم…
حس شیرینی که به قلبم سرازیر شده بود را روی لب هایم ریختم و به مرد ناشناس گفتم:
آری!
حسن‌بن‌علیست…



بی وفایی دنیا

:

امام علی علیه السلام مى فرمايند: 

«اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه هنوز رحل اقامت نيفكنده اند كه قافله سالار فرياد مى زند ( كوچ كنيد) و آن ها كوچ مى كنند»

اشاره به اين دارد كه مردم دنيا حتى وضعشان از مسافران عادى نيز بدتر است

 زيرا مسافران عادى هنگامى كه وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى كنند و خود را آماده ادامه راه مى نمايند مگر اين كه قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس كند در آن منزلگاه خطرى است،

 در اين صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخيزند و آماده حركت شوند و اهل دنيا درست به چنين قافله و قافله سالارى مى مانند و اين مربوط به شرايط غير عادى است.

درباره بى‌وفايى و ناپايدارى‌دنيا تعبيرات مختلفى در روايات اسلامى ديده مى شود كه هر يك از ديگرى گوياتر است از جمله:

گاه دنيا را تشبيه به پلى كرده اند كه بايد از آن عبور كرد و ايستادن و توقف بر آن معنا ندارد. 

«إِنَّمَا الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا»

در جايى ديگر دنيا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است .

همان گونه كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 133 فرموده است: 

«الدُّنْيا دَارُ مَمَرّ لاَ دَارُ مَقَر».

 وضعيت انسان در برابر دنيا تشبيه به سوارى شده است كه براى استراحت و خواب نيمروز در سايه درختى در يك روز داغ تابستانى پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترك مى گويد و مى رود

همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْيا كَمَثَلِ رَاكِب مَرَّ لِلْقَيلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَة فِى يوْمِ صَيف ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَكَهَا»

بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111

قرآن مجيد با مثال روشنى ناپايدارى و بی وفايى دنيا را ترسيم كرده است:

 وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَىْء مُّقْتَدِرا

ً

و عجيب اين است كه با اين همه توصيف و تشبيه باز هم گروه كثيرى غافل‌اند و همچنان بر اين دنياى ناپايدار تكيه مى كنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمايند.

كهف، آيه 45

ولادت مولی الموحدین مبارک


به طواف كعبه زني پاك و  محترم آمد

ميان سينه ي او شعله هاي غم آمد

دخيل بست به دامان صاحب خانه

به سوي ركن يماني دو سه قدم آمد 

صدا زد اي كه مرا ميهمان خود كردي

بگير روي مرا ، لحظه كرم آمد

همين كه دلنگران شد خدا اجابت كرد

صداي اُدخُلي از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشي ترين مكان و سپس

شكاف سينه ي بيت العتيق هم آمد

ميان خانه چه ها شد كسي نمي داند

فقط سلام ملك بود دم به دم آمد

سكوت خلق شكست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمايي دلبرم آمد .

شاعر: قاسم نعمتی 

پنج پرده از زندگی بانوی دو عالم

عزادار بانوی دو عالم

عادتش این بود دیگران را دعا کند. مؤمنان را یک به یک نام مى‌برد دعایشان مى‌کرد. روزهای آخر اما خودش را هم دعا می کرد: (یا الهی عجل وفاتی سریعا) 

علی را که می بیند گریه می کند، حسن را به سینه می چسباند و گریه می کند. 

گلوی حسین را می بوسد و گریه می کند، دست می کشد روی قلب زینب و گریه می کند. 

همسایه ها به علی(ع) می گویند: (سلام ما را به فاطمه برسان و بگو یا شب گریه کند یا روز) 

فاطمه پیامشان می دهد که: (به زودی از میانشان پر می کشد)

وضو می سازد و لباس نمازش را به تن می کند و به بستر می رود. 

ساعتی بعد دیگر کسی صدای گریه فاطمه را نمی شنود. دعای فاطمه مستجاب می شود. 

شبانه علی(ع) غسلش می دهد و به خاکش می سپارد و نجوا می کند آرام: 

بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند

کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند

فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد

حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند

ای گل نازنین من! همسر بی قرین من!

زینب تو بدون تو شانه به سر نمی زند

خیز ز جا و با علی روی به سوی خانه کن

که میخ در به سینه ات بوسه دگر نمی زند

آب بر آتش دلم خیز و به اشک خود بزن

که مرهمی به زخم دل سوز جگر نمی زند

کنار قبر مخفی ات ورد زبانم این بود

بی تو به بام خانه ام پرنده پر نمی زند 

آیا رسول خدا پیامبراکرم صلی الله علیه وآله به شهادت رسیدند؟

 

دلایل بسیاری از کتب روایی و تاریخی؛ چه از شیعه و چه از اهل سنت وجود دارد که شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر اکرم (ص) را تأیید می نماید، اما به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر شهادت را همانند آنچه قرآن کریم بیان فرموده؛ به معنای کشته شدن در راه خدا و رسول تعریف نماییم، بدیهی است که مقام و منزلت شخصی “پیامبر” که کشته شدن در راه اطاعت او شهادت است، به مراتب بالاتر از مقام شهیدان خواهد بود، هرچند که آن مرد الاهی با مرگ طبیعی از دنیا رحلت نموده باشند.

پرسش را می توان از دو منظر بررسی کرد:

 

1. آیا دلیل قابل اعتمادی از کتب شیعه و اهل سنت، مبنی بر شهادت پیامبر اکرم (ص) می توان یافت، علاوه بر آن، کیفیت شهادت ایشان چگونه بوده است؟

 

2. آیا بر فرض این که پیامبر (ص) به شهادت نرسیده باشند، این موضوع از ارج و قرب ایشان نزد پروردگار خواهد کاست؟!

 

به همین ترتیب، به بررسی موارد فوق می پردازیم:

 

1. در ارتباط با بخش اول، باید گفت که دلایل بسیاری وجود دارد که شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تأیید می نمایند. این دلایل و روایات، از تواتر معنوی برخوردارند؛ یعنی هرچند که الفاظ و توصیفات آنها کاملاً با یکدیگر مشابه نیستند، اما از مجموع آنها، می توان موضوع مورد بحث را ثابت نمود. اکنون به تعدادی از این روایات با استناد به کتب فریقین اشاره می نماییم:

 

الف. کتاب های شیعه:

 

روایت اول: امام صادق (ع) می فرمایند: چون پیامبر اسلام (ص)، ذراع (یا سر دست) گوسفند، را دوست می داشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند.[1] در این روایت، به مسمومیت پیامبر (ص) تصریح شده، اما در آن اشاره ای نشده است که آیا ایشان بر اثر این سم به شهادت رسیده اند یا خیر؟

 

روایت دوم: امام صادق (ع) فرمودند: “پیامبر اکرم (ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند که لقمه ای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود".[2] در این روایت، علاوه بر تصریح به مسموم شدن رسول خدا (ص) و شهادت ایشان در پی مسمومیت، به اصلی کلی نیز اشاره می شود که مرگ تمام پیامبران و اوصیا با شهادت بوده و هیچ کدام، با مرگ طبیعی از دنیا نمی روند! روایات دیگری نیز وجود دارد که این اصل کلی را تقویت می نماید.[3] بسیاری از دانشمندان شیعه، با استفاده از این اصل کلی، نیازی به جست و جوی مورد به مورد در ارتباط با چگونگی شهادت هر کدام از معصومان (ع) احساس نمی کنند.[4] بر این اساس، هر چند دلیل متقنی بر شهادت پیامبر (ص) نیز ارائه نشود، باز هم می توان معتقد بود که رحلت ایشان طبیعی نبوده است!

 

ب. کتب اهل سنت:

 

تنها شیعیان نیستند که معتقد به شهادت پیامبر (ص) هستند، بلکه روایات فراوانی در صحاح و دیگر کتب اهل سنت وجود دارد که همین موضوع را تأیید می نماید که به عنوان نمونه، به دو مورد آن اشاره می نماییم:

 

روایت اول: در معتبرترین کتاب اهل سنت، نقل شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به رحلتشان، خطاب به همسرشان عائشه فرمودند: “من همواره درد ناشی از غذای مسمومی را که در خیبر تناول نموده ام، در بدنم احساس می کردم و اکنون گویا وقت آن فرا رسیده که آن سم، مرا از پای درآورد".[5] همین موضوع در سنن دارمی نیز بیان شده است. علاوه بر این که در این کتاب، به شهادت برخی از یاران پیامبر (ص)، بر اثر تناول همان غذای مسموم نیز اشاره شده است.[6]

 

روایت دوم: احمد بن حنبل در مسند خود، ماجرایی را بیان می نماید که طی آن، بانویی به نام ام مبشر که فرزندش به دلیل خوردن غذای مسموم در کنار پیامبر (ص)، به شهادت رسیده بود؛ در ایام بیماری ایشان به عیادتشان آمده و اظهار داشتند که من احتمال قوی می دهم که بیماری شما ناشی از همان غذای مسمومی باشد که فرزندم نیز به همین دلیل به شهادت رسید! پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند که من نیز دلیلی به غیر از مسمومیت، برای بیماری خویش نمی بینم و گویا نزدیک است که مرا از پای در آورد.[7] مرحوم مجلسی نیز با نقل روایتی؛ تقریبا مشابه با این روایت بیان نموده که به همین دلیل است که مسلمانان اعتقاد دارند، علاوه بر فضیلت نبوت که به پیامبر (ص) هدیه شده، ایشان به فوز شهادت نیز نائل آمده اند.[8]

 

روایت سوم: محمد بن سعد؛ از قدیمی ترین مورخان مسلمان ماجرای مسمومیت پیامبر اکرم (ص) را این گونه نقل می نماید:

 

هنگامی که پیامبر (ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادر زاده مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش می نمود که پیامبر (ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست می دارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را. سپس آن زن، گوسفندی را ذبح کرده و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سم ها، سمی که تمام آنان معتقد بودند، کسی از آن جان سالم به در نمی برد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردست ها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیه ای برایتان آوردم! پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند … بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است! مؤلف کتاب، سپس نتیجه می گیرد که شهادت پیامبر (ص) به همین دلیل بوده است.[9]

 

بدین ترتیب، از مجموع روایات نقل شده در کتب شیعه و اهل سنت، می توان نظریه شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تقویت نمود که در قریب به اتفاق این روایات، زمان مسمومیت ایشان، هم زمان با جنگ خیبر و توسط زنی یهودی بیان شده است.

 

البته برخی نقل های ضعیف دیگری نیز وجود دارد که کیفیت شهادت پیامبر (ص) و عامل شهادت ایشان را به گونه ای دیگر توصیف می نماید که اثری از این دسته روایات در کتب معتبر وجود نداشته و به همین دلیل، نمی توان بدان ها استناد نمود.

 

2. اما با این وجود، باید بدانیم که موضوع شهادت پیامبر (ص)، از اصول دین و یا بدیهیات آن نبوده که ایمان و اعتقاد بدان، واجب و لازم بوده و انکار آن، موجب خروج از دین شود و به همین دلیل نیز، تعداد اندکی از مسلمانان، در شهادت پیامبر (ص) تردید نموده و رحلت ایشان را ناشی از عاملی طبیعی؛ مانند بیماری ذات الجنب (سینه پهلو) و یا تب شدید دانسته اند،[10] با این که خود پیامبر تأکید نموده بود که من به برخی از این بیماری ها هرگز مبتلا نخواهم شد![11]

 

اما در هر صورت؛ چه این مرد بزرگ الهی به شهادت رسیده باشند، و چه با مرگ طبیعی از دنیا رفته باشند، باید بدانیم که مقام ایشان، بسیار بالاتر و برتر از شهدای دیگر است؛ زیرا خداوند در قرآن کریم،

اولاً: جایگاه پیامبران را بالاتر از شهداء بیان کرده است[12]؛

ثانیاً: شهیدان به دلیل این که در راه خدا و با پیروی از رسول او، جان خود را از دست داده اند. نزد خداوند قرب و منزلت کسب می کنند؛ بدیهی است که اگر خداوند، شهدا را به دلیل پیروی از پیامبران، شایسته رحمت و ثواب بی نهایت بداند، باید خود پیامبران از مقامی بسیار والاتر و برتر برخوردار باشند.

بنابراین پیامبر ما (آن مرادی که تمام زندگی خود را وقف تلاش در راه خدا نموده تا حدی که مریدان او چنین منزلتی در درگاه الاهی پیدا کردند)، نه تنها از آن منزلت بی نصیب نیست بلکه از مقامی بسیار والاتر و برتر برخوردار است.

 



[1] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 6، ص 315، ح ۳

[2] محمد بن حسن بن فروخ صفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 5۰۳

[3] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 27، ص 216، ح 18 و ج 44، ص 271، روایت 4

[4] همان، ج 27، ص 209، ح 7

[5] صحیح بخاری، ج 5، ص 137

[6] سنن دارمی، ج 1، ص 33

[7] مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 18

[8] بحار الانوار، ج 21، ص 7

[9] محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 202 – 201

[10] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 266

[11] همان، ج 13، ص 31؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 8، ص 193، ح 229.    

[12] وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً ( نساء، 69)؛ ر. ک: ترجمه المیزان، ج ‏4، ص 652؛ تفسیر نمونه، ج ‏3، ص 460.

غصه پیامبر (صلی الله علیه وآله) از رنج‌های بشریت

حضرت آیت الله جوادی آملی:

(پیامبر) نسبت به مؤمنين کمال رأفت و رحمت را دارد: (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ) و اگر جامعه‌اي در اثر يک حادثه و رخدادي که برای درون خود آنهاست يا از بيرون بر آنها تحميل شده در زحمت باشد، فرمود تحمل آن بر پيغمبر گران است، سخت است: (عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ)؛[۱] اين «ما»، «ما» مصدريه است، (عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ)؛ يعني «عَنتَکُم»؛ يعني رنج شما،غصه شما براي او دشوار است، حضرت گاهي خوابش نمي‌برد از اينکه جامعه معتاد دارد، فرقي نمي‌کند بين بيداري و خواب معصومین.

 

اگر حضرت فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»،[۲] پدر از رنج پسر رنج مي‌برد اين‌طور نيست که جامعه معتاد باشد يا بيکار باشد يا توليد کم باشد يا اشتغال کم باشد يا رنج فراوان باشد يا - خداي ناکرده- طلاق زياد باشد و حضرت غصه نخورد. همين خاندان به ما فرمودند: خانه‌اي که با طلاق خراب شده به اين زودي بازسازي نمي‌شود؛

 

رسول خدا(ص)؛ مظهر رافت و رحمت خداوند

از نظر رعايت مسئله عاطفه و محبّت و رحمت که فرمود: (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ)،[3] در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» فرمود: (بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم‏)[4] اين دو اسم از اسماي حسنا درباره ذات اقدس الهي است، خداوند رئوف و رحيم است «يَا رَئُوفُ» و «يَا رَحِيم» چه در «جوشن کبير»،[5] چه در روايات ديگر[6] و چه در قرآن کريم اين دو اسم درباره اسماي حسنای ذات اقدس الهي است؛ منتها اينها صفت فعلند نه صفت ذات و صفت فعل،مظهر مي‌طلبد، بهترين مظهر براي اين‌گونه از اسما ،انسان کامل، وجود مبارک پيامبر(ص) است که در بخش پاياني سوره «توبه» فرمود: (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ).


قم؛ 17/10/1394

www.hadana.ir

۱.توبه، 128.

۲.علل الشرائع, ج1, ص127.

3. انبياء، 107.

4. توبه، 128.

5. المصباح الکفعمی(جنهًْ الأمان الواقيهًْ)، ص247 و 254.

6. الکافی(ط- الاسلاميهًْ، ج2، ص561).

 

رنج امام حسن علیه السلام

 

من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم.

فراموش نمی‌کنم. آن لحظه‌ای که دستان پدرم علی را بستند. شیرِ دربند را کشان کشان به سوی مسجد بردند. یادم نمی‌ رود صورتِ از سیلی کبود مادرم ما. ناسپاسی‌ ها را، زخم زبان‌ ها را، نگاه‌ های سرد و سنگین را. اشک‌ های مادرم را. بی‌ وفاییِ اهل دنیا را.
هنوز جسم پیغمبر در خاک نیارمیده بود که دیدم کفتارها میراث جدمان را… دین خدا را به دندان گرفته؛ به جان هم افتاده اند. هیچ گاه فراموش نمی‌ کنم، لحظه وداع با مادرم را، فراموش نمی‌کنم آن داغی که بر دلم نهاده شد. اشک‌ های پدرم را از یاد نمی‌ برم. لحظه غسل مادرم را… هنگامی که مادر سر به تیره تراب فرو برد.. شیر عرصاتِ جهاد، با آن جذبه‌ی نگاهش، از سر شرمساری چشم بر زمین دوخته بود.

سال‌ های دراز، لحظه به لحظه تنهایی و غربتِ پدر را حس کردم. شب‌ ها می‌ دیدم که سر در چاه فرو برده، حرف‌ هایش را در دل زمین دفن می‌ کند. گذشت و گذشت… میراث پیغمبر، پس از 25 سال، به جایگاهش بازگشت. اما کدام میراث؟ میراثی که دندانِ درندگان آن را پاره پاره کرده بود. در دورانِ پنج ساله خلافت پدر، در کنار او بودم. شاهد غم‌ های او… همراهِ رنج‌ های او… تا اینکه زمانش فرا رسید و فرقِ ماه شکافته شد.[1]
 
خدا انسان را آفرید، و پتانسیلِ حرکت به سوی کمال را به او داد و قدرتِ سقوط را نیز به او بخشید (و به هر کس به قدر معینی قدرت و مکنت عطا کرد) پس به او اختیار داد تا راه خود را برگزیند. خدا، ظلمت را قرار داد تا نور معنی یابد (اگر همه جا نور باشد، معنی خود را از دست خواهد داد. ظلمت هم باید باشد تا نور معنا داشته باشد. همانطور که بیماری، به سلامتی معنا و مفهوم می‌دهد. ناامنی به امنیت و…) پس انتخاب با انسان است.


پس از او مردم گرد من آمدند. هر چند امیدی به وفای آنان نداشتم. دسته دسته با من بیعت کردند. اما اندک مدتی که گذشت، بیعت‌ شکنی‌ ها و خیانت‌ ها آغاز شد. راهی برایم نمانده بود. برای حفظ اسلام، برای زنده ماندن میراث پیغمبر، ناگزیر، حکومت را به روباهی از نسل امیه واگذاردم. پس من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم‌.

 

1.اقْترَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَر [قمر/1] زمانش نزدیک شد. ماه شکافته شد.