نوشته شده توسط
مهنــــا در مناسبت
من هم مانند پدرم، خار در چشم و استخوان در گلو، ماندم و بردباری پیشه کردم. تا اینکه به پدرم علی و مادرم زهرا مُلحق شدم. فراموش نمیکنم. آن لحظهای که دستان پدرم علی را بستند. شیرِ دربند را کشان کشان به سوی مسجد بردند. یادم نمی رود صورتِ از سیلی کبود…
بیشتر »