بار خدایا !
تاکی میان من و تو ،منی و مائی بود .منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم .
الهی، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم، کمتر از همه ام .
فردى نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک میکنند پس سمّ ضعیفی… بیشتر »
خوشبختی سراغ کسی میره که بلده بخنده این زندگى نیست که زیباست، این من و تو هستیم که زندگى رو زیبا یا زشت مىبینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختی بىنقص نباش. از چیزاى کوچیک زندگى لذت ببر. اگر اون چیزا رو کنار هم بذاری میتونی کل این مسیر رو با خوشحالى… بیشتر »
امام باقر(علیه السلام): در خانههاتان ديد و بازديد كنيد زيرا در آن زنده شدن امر ما است رحمت كند خدا بندهاى را كه امر ما را زنده دارد. بحار الأنوار، ج۷۱، ص۳۵۲. بیشتر »
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هرگاه در زندگی ات تنگنا و در کارهایت آشفتگی و سر در گمی دیدی، پس حاجتت را به خداوند عرضه کن و نماز استغفار را بخوان و بر خواندن آن مداومت کن … تا خداوند تمام امور تو را اصلاح فرماید… بیشتر »
پنج راه کاربردی برای شکوفایی خلاقیت فرزندان مهمترین عامل در پرورش و شکوفایی خلاقیت فرزندان ، والدین هستند. کارهایی که والدین در خانه میتوانند انجام دهند تا خلاقیت فرزندشان رشد کند ، موارد مختلفی است؛ از آن جمله: ۱ - هرگاه از کودک اشتباهی… بیشتر »
برگهای زرد پاییزی چهرهی روستا را دگرگون کرده بود. پیرزنی به نام نورا در خانهای کاهگلی زندگی میکرد. نورا سه پسر داشت. آنها را به تنهایی و با عرق جبین به دانشگاه فرستاد تا تحصیلات عالیه کسب کنند. بعد از فارغالتحصیلی دیگر محیط روستا باب طبع… بیشتر »
مهم نیست آن بیرون چه خبر است دشمن اند یا دوست مهربان یا نامهربان من به گشوده شدن تمام گره ها ایمان دارم چون کارم را به خدایِ مهربان سپردم خدایِ خوبم هزاران بار شکر برای همه نعمت هات بیشتر »
گاهی از خودم میپرسم در این دنیای خَموش میان حجمِ عظیمِ تشویش چه کسی دستت رامیگیرد ؟ چه کسی، دانه ی اُمید در دلت میکارد ؟ چه کسی میان تنهایی ها کنارت هست ؟ در این فکر ها که غرق میشوم یادِ تو میفتم" خدا ” ! تمام مسئله ها و… بیشتر »
زنگ ساعت به صدا در آمد. دستش را به سمت آن برد. زنگ ساعت را خاموش کرد. ساک دستیاش را روی مبل گذاشت. به طرف آشپزخانه رفت. یخچال را باز کرد یک لیوان شیر برای خوردش ریخت و خورد. لیوان را در درون ظرفشویی گذاشت.به سمت اتاق رفت: «رویا! نمیخوای بلند شی؟… بیشتر »
شبی را یادمه که از ترس اینکه فرداش امتحانم را خوب ندهم تا خود صبح بیدار بودم … الان که به آن شب فکر میکنم خندهام میگیرد… دنیای من چقدر کوچک بود … فرضا که امتحانم را بد میدادم خب که چی … مگه دنیا به آخر… بیشتر »