کلید واژه: "رمان"

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت سیزدهم عرفان_ سلام خوبی؟ ممنونم هه خوب _ عالیم. خواهش میکنم عرفان_ چه خبر چیکارا میکنی _ هیچی بیکار. خوش میگذره؟ عرفان_ اره خیلی اخ خدا…دارم جون میدم این چه امتحانیه اخه _ همیشه خوش باشی. امیدوارم خوشبخت بشی عرفان_… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت دوازدهم خدایا این چه خوابی بود به زینب نگاه کردم هیچ تغییری نکرده بود خواستم چشممو ازش بگیرم که دیدم انگشتاش دارن تکون میخورن و کم کم چشماش باز شدن انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم دویدم رفتم دنبال دکتر و آورمش… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت یازدهم   . . طاها از در اتاق که اومدم بیرون دیدم یه خانم چادری پشت به من با چند قدم فاصله ایستاده داشتم از کنارش رد میشدم که متوجه خیسیه بیش از حد چادرش شدم کنجکاو شدم برگشتم سمتش یه نگاه کردم برگشتم ولی یه دفعه خشکم… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من/ نویسنده : zeinab z قسمت دهم پس چرا لباس پزشکی میپوشی و تو اتاق مدیریت نیستی؟ طاها_ خب تو جواب سوال اولت باید بگم چون میخوام مثل بقیه باشم و تو اتاق مدیریت نیستم چون نمیخوام منو به عنوان مدیر بشناسن میخوام باهام راحت باشن و از همون روز اول… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من/نویسنده: zeina قسمت نهم مامان_ زینب یهو از خواب پریدم مامان_ مگه تو نمیخواستی بری بیمارستان؟ به ساعت نگاه کردم _ وای خواب موندم مامان_ واقعا که بدو سارا اینا سر کوچه منتظرن _باشه باشه سریع لباسمو پوشیدم بدون اینکه صبحانه و قرصمو بخورم از… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من / نویسنده: zeinab z قسمت هشتم طاها_ ادب نشدی؟ با اخم برگشتم سمتش طاها_ اینجوری نگاه نکن تقصیره خودت بود از بس شیطونی. این آمپول برات درس عبرت بشه دیگه از این کارا نکنی بهش محل ندادم چشمامو بستم کم کم مسکن اثر کرد و خوابم برد . . به ساعت… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من/نویسنده: zeinab z قسمت هفتم همه ی اینارو با یه اخم و خیلی جدی گفت. منی که به شدت رو محرمو نامحرم حساسم وقتی به چهرش نگاه کردمو صداقت کلامشو دیدم اروم شدمو حرفی نزدم حتی دردمم یادم رفته بود که یه لحظه درد تو تمام وجودم پیچید چشمامو بستم و با… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت ششم طاها_ سلام ما سه تا_ سلام ما سه تا هروقت باهمیم نمیدونم چه صیغه ایه همش هماهنگ حرف میزنیم خندش گرفت طاها_ چه هماهنگ   طاها_ خب خانم زارعی زودتر آماده شید بیاید اتاق من. فعلا اصلا به ما اجازه ی حرف زدن نداد هر سه… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من / نویسنده:zeinab z قسمت پنجم _ چند سالی هست نفس تنگی دارم دکترا تشخیص نمیدادن ولی الان چند ماهی میشه که دارو میخورم طاها_ باید یه نوار بگیری میخوام خودم وضعتو کامل بررسی کنم _ سرمو به علامت باشه تکون دادم بهتر که شدم بلند شدم برم ولی مجبورم… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من/نویسنده: zeinab z قسمت چهارم یاد آب افتادم اه حالا چطوری بخورمش خیلی تشنمه پسره_ بیا بخور با تعجب نگاهش کردم آبو گرفته بود جلوی دهنم پسره_ بخور دیگه مگه تشنت نبود سر به زیر گفتم _ چرا بیشتر آوردش نزدیک لبم آروم بدون اینکه نگاهش کنم شروع… بیشتر »
1 3 4