✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

شب جمعه ... حرم

مولا جانم

آرزوم شده حرم، تحت رایت حسین(ع)

شب جمعه بده یا رب سعادت 

نصیب ما بفرما یک زیارت 

السَّلامُ علیک یٰا اباعَبْدِاللّٰه 

شب جمعه شب زیارتی سیدالشهداء

دست ادب به روی سینه برای عرض ارادت محضر مولامون به نیت جمیع شهدای بزرگوار، اموات مومنین ،به نیت تعجیل در فرج مولامون 

السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 

وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 

وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 

وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

صلی الله علیک یا اباعبدالله

اللهم ارزقنا کربلا

زندگی...







فریدون یه انگشت نداشت، مادر زادی
انگشت اشاره‌ی دست چپ نداشت!
ننه بابای خوب داشت، خانواده‌ی درست حسابی؛مدرسه‌ی خوب درس خوند؛ سفرای خوب خوب رفت؛
دانشگاه رفت، مهندس شد،
اما…
یه انگشت نداشت…
همین درد توی سینه‌ش بود!
درد بدتر اینکه دختری که عاشقش بود بخاطر همین یه دونه انگشت نداشته، بهش جواب رد داد;
اونجا بود که هرچی فریدون کلاس موفقیت و عزت نفس رفته بود، دود هوا شد!
چندسالی گذشت و فریدون با دختر خوبی ازدواج کرد،
میگفت خوب، چون فریدون رو با انگشت نداشته‌ش خواسته بود!
بعد چندسال زندگی، فریدون فهمید غم  عشقش اونقدرا هم دردناک نبوده و بی جهت عمری غصه‌شو خورده؛
درد بدتر اینه که هنوز بچه‌ای نداشت؛
تو حین و بین دوا درمون؛
مادر فریدون مُرد!
اونجا بود که فریدون فهمید درد بدتر غم بی مادریه، بچه نداشتن چه اهمیت داشت وقتی خودش گلی به سر مادرش نزده بود و الان حسرت روی حسرت تلمبار می‌کرد…
بالاخره خدا به فریدون یه دختر سالم داد، همون لحظه اول به دستای بچه‌ش نگاه کرد که یه وقت انگشتی کم نباشه..
بچه بزرگ شد،
پدر فریدون مرد،
زنش مریض شد،
فریدون پیر شد…
دم مرگش…
به دخترش گفت: ما آدما همیشه فکر میکنیم یه چیزی نداریم…
فکر میکنیم خونمون کوچیکه، ماشینمون خوب نمیرونه، هوامون بده، اونی که خواستیمش رفته، عزیزمون مُرده…
انقد تو زندگیمون فکر نداشته‌هاییم که یادمون میره چیا رو داریم، کیا رو داریم…
اونقد حساب کتاب دل و عقلمون اشتباهه که چشم باز می‌کنیم، می بینم ساعتای آخر عمرمونه و حیف که کیف زندگی رو نکردیم…
کاش ده انگشت نداشتم، اما کم غصه میخوردم،
اون موقع کمتر هرروز می مُردم..!
تو مث من نشو بابا جان…زندگی هرچی باشه…خوبه!

تجملات دنیا

روزی هارون به بهلول گفت: ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟

بهلول گفت: آری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .

آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و…نتوانست همه اموالش را معرفی کندو
پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.

نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوان سختر خواهد شکست

مواظب دقیقه‌ها باش

مواظب دقیقه هات باش. 

ساعت هات میتونن مواظب خودشون باشن.

زندگی...



در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل‌برانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید. 

شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»

معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»

جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»

لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»

معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»

جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»

لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»

معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»

جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»

جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»

معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.» 

جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.

مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.

یلدا

چه سخاوتمند است پاییز

که شکوه بلندترین شبش را

عاشقانه پیشکش تولد زمستان می‌کند

یلداتون مبارک

کلام یا رفتار؟!

​✔️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار


🔸همیشه دلخوری ها را…
🔸نگرانی ها را….
به موقع بگویید….
حرفهای خود را به یک دیگر با “کلام” مطرح کنید؛ نه با ” رفتار”
که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت….
قدر بدانید” داشتنها ” را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.

مادر...

وقتی جای شلوغی باشه ، مادر گوشه‌ی چادرشو میده دستِ بچه‌اش که گم نشه

این دُنیا خیلی شلوغه …

گوشه‌ی چادرِ حضرت زهرا رو بگیریم ، گم‌نشیم…

دستمزد هر کار خیری، توفیق انجام آن کار است

🔹سال‌ها پیش معلمی داشتیم که شب‌های جمعه به ما در مسجد محل قرآن می‌آموخت و معانی آن را به زیبایی برایمان توضیح می‌داد. او آیات الهی را به‌صورت کاربردی برای ما شرح و تفسیر می‌کرد. 

🔸آخر جلسه روزی گفتم: 

استاد! ما نمی‌دانیم چگونه زحمات شما را جبران کنیم؟ 

🔹گفت: 

من معلم تاریخ هستم، وقتی سر کلاس مدرسه حاضر می‌شوم دستمزدم را سر برج به من می‌دهند؛ ولی معلم کلاس قرآن و توحید و خداشناسی با همه معلم‌های دنیا یک فرق دارد و آن اینکه خداوند دستمزد معلم قرآن و خداشناسی را قبل از آنکه وارد کلاس درس شود به او پرداخت کرده است. 

🔸همین که کسی بتواند کلام خدا را بر خلقی تبیین کند این توفیق بالاترین دستمزدی است که خداوند به بنده مؤمن خود می‌بخشد.

🔹خداوند را با خلق او یکسان نگیرید؛ خلق کار کِشند و سپس دستمزد دهند، ولی خداوند دستمزدش را قبل از کار خیر به تو می‌دهد و آن همان توفیق انجام آن کار خیر است. 

🔸پس در توفیق هر عبادتی بدان دستمزد خود را گرفته‌ای و اگر منتظر دستمزد دیگری باشی ناشکری نعمتش کرده‌ای و آن نعمت از خود سلب نموده‌ای!

معرفی کتاب

ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها با مراجعه به کانال زیر میتوانید با کتب معرفی شده درباره حضرت زهرا سلام الله علیها آشنا شده و بطور رایگان کتب را دانلود فرمایید :

https://eitaa.com/tasnim_pdf