✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

قضاوت عادلانه

پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»

فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»

مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»

معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم…، شرمنده‌ام.»

مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.

اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمره‌ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»

بیایید اینقدر ساده به دیگران نمره‌های پائین و منفی ندیم.
بیایید اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم.

پیامبراکرم صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله وسلم می فرمایند :

هرگاه قضاوت مى‏ کنید، عادلانه قضاوت کنید و هرگاه سخن مى ‏گویید، نیکو بگویید، زیرا خداوند نیکوکار است و نیکوکاران را دوست دارد.

?نهج الفصاحه، ح ۲۰۰

کتاب زرین

چند برش کوتاه از کتاب زرین زندگی علامه طباطبایی

گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده، باید یک دکتر خوب او را ببیند. دکتر خوب در لندن او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشم‌هایش را معاینه کرد، گفت: پرده‌ای روی آن‌هاست که باید جراحی کرد و برداشت وگرنه دید از بین می‌رود.

 

قرار شد همان روزها و همان‌جا عملش کنند. مثل هر جراحی‌ای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بی‌هوش کنند اما اجازه نمی‌داد بی‌هوشش کنند و کسی نمی‌دانست چرا.

 

می‌گفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد، چشمم را باز نگه می‌دارم، بدون پلک زدن.

 

موضوع را به دکتر گفتند ولی راضی نمی‌شد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدم‌های دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است، philosopher است. دکتر این را که شنید، لبخند زد و گفت: اگر فیلسوف است، بی‌هوشی لازم نیست.

 

می‌گفت: ” لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه، حتما آویزان کنید یا تا کنید. ” کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید بود آن‌ها را انجام دهد

دست‌هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید.

قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همین‌طور.

وقتی سرش را شانه می‌کند، بنشیند و چیزی پهن کند.

ایستاده چیز نخورد.

توی در ننشیند.

سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشدو ….

به بچه‌ها می‌گوید: ” کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک، کم کم آماده چیزهای بزرگ هم می‌شود. این‌ها خودش آدم را می‌کشد به سمت حقیقت. “

فقط روز عاشورا دست از کار می‌کشید. حتی هر صفحه از تفسیر را که می‌نوشت بدون نقطه بود. نقطه‌ها را بعدا می‌گذاشت چون این‌طوری هر صفحه یکی‌، دو دقیقه جلو می‌افتاد اما وقتی خان جون(همسرش) مریض شد کارها را رها کرد و نشسته بود بالاسرش.

 

اینها همه ی محمد حسین طباطبایی نبود، علامه ای واقعی و بدون ادعا، آرام بود و خداپرست. تا جایی که میتوانست با قلم نی مینوشت. میگفت: “قلم آهنی از تاثیر مطلب کم میکند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و انزلنا الحدید فیه باس شدید.

 

هرگز سختی‌های زندگی خود را برای دیگران تشریح نکنیم.

 

مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود ،فقر وتنگ دستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می‌داد، درمحضر امام صادق علیه السلام لب به شکایت گشود و بیچارگی‌های خود را مو به موتشریح کرد :« فلان مبلغ قرض دارم ،فلان مشکلرا دارم، متحیّرم چه کنم ؟ و….!»خلاصه در آخر کلامش از امام صادق علیه السلام درخواست دعا کرد.

 

امام علیه السلام به کنیزش دستور داد یک کیسه اشرفی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند ،بعد این کیسه را در اختیار مفضّل قرار داد.

 

مفضّل به امام علیه السلام عرض کرد: «آقا!… مقصودماز آنچه در حضور شما گفتم دعا بود.»

 

حضرت امام علیه السلام فرمودند: « بسیار خوب! … دعا هم می‌کنم؛،امّا این را بدان؛ هرگز سختی‌های خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است که وانمود می‌شود تو در میدان زندگی زمین خورده‌ای واز روزگار شکست یافته‌ای، در نظرها کوچک می‌شوی وشخصیّت واحترامت از میان می‌رود».

 

کافی ج 4 ص 21
شهید مطهری،داستان راستان ص۱۷ .و رحمتی ،محمد،گنجینه معارف ج۱ص۱۱۲

قضاوت در مورد افراد را از شیخ انصاری بیاموزیم

نقل کرده‌اند که از شیخ انصاری درباره مولوی استفتاء می‌کنند که مولوی چگونه آدمی است؟

 

شیخ که می‌خواهد از روی موازین حرف بزند و می‌داند تک‌تک سخنان و اعمال ما مورد سؤال قرار می‌گیرند، در پاسخ می‌نویسد: من کتاب مثنوی را کم مطالعه کرده‌ام ولی در جوانی قدری آن را دیده‌ام و این شعر از آن زمان در نظرم مانده است که مولوی می‌گوید:


هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

 

وقتی مولوی درباره معاصران خود در 600 سال قبل می‌گوید که اینان تشخیص نمی‌دهند که من چه‌کاره‌ام، من چگونه درباره او قضاوت کنم.

مرحوم شیخ با دقت و به گونه‌ای جواب می‌دهند که مسئولیت شرعی نداشته باشد.

بااقتباس و ویراست ازکتاب حکایت پارسایان

 

تربیت

 

 هرگاه خلافی مرتکب می‌شدم، مادرم نمی‌گذاشت در خانه کار کنم!


خدا رحمت کند مادرم را…

یکی از راه های تربیت وی این بود که هرگاه از ما خلافی می دید، دیگر کار به ما نمی داد! یعنی ظرف شستن و دوخت و دوز و مانند آنها را از ما سلب می کرد و از این طریق کار را پیش ما ارزشمند می ساخت.

امروزه بسیاری از ما دقیقاً کار را بالعکس می کنیم؛ یعنی وقتی بچه خلافی کرد او را به کار وا می دارند یا اگر اذیت کرد، کار او را دو برابر می کنند. در نتیجه، چنین بچه ای کار را تنبیه تلقی می کند،

در حالی که ما بیکاری را به عنوان تنبیه تلقی می کردیم.


آیت الله حائری شیرازی

حکایت ما...

واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.


? امثال و حکم

اربعین

 

قرنهاست که دوستان اهل بیت (ع) با تمسک به کاروان داغدیده اسیران کربلا زیارت اربعین امام حسین (ع) را به جا می آورند. اما در سالهای اخیر روح تازه ای در این زیارت پر فضیلت دمیده شده است و بر شکوه آن افزوده است. گو اینکه زیارتی که تا به حال بیشتر سلوک و همراهی فردی مردم با امام (ع) بود به مرحله ای جدید از جریان جمعی با محوریت محبت سید الشهداء (ع) رسیده است و مردم جهان با این پیاده روی به بلوغ یک جامعه آرمانی و ایمانی با محوریت امام (ع) نزدیکتر شده اند.

راهی طولانی برای رسیدن به این فضیلت بزرگ پیموده شده است. عاشورایی که در سال 61 به وقوع پیوست آغاز این راه بود. نهالی که در عاشورا کاشته شد امروز گل داده است و روزی عطر گلهای بیشمار این شجره طیبه همه جهان را پر خواهد کرد. 
این روزها دورنمای اصلاحی که امام حسین (ع) با آن فداکاری بزرگ وعده آن را داده بودند بهتر می توان مشاهده نمود. می توان دید که خط سرخ عاشورا به خط سبز ظهور نزدیکتر شده است. 

شکوهی که امروز در زیارت میلیونی اربعین دیده می شود بشارتی بزرگ است و نشانه آماده تر شدن مردم جهان برای دوران با شکوه ظهور مصلح کل، حضرت حجه بن الحسن(عج). نمایشی کوچک از همدلی و برادری و محبتی که پس از ظهور وعده آن را به ما داده اند را می توان در زائران اربعین مشاهده کرد. در این زیارت می توان به خوبی دید که مرزهای خود ساخته بشر مثل نژاد و قبیله و زبان و کشور از میان برداشته می شود. اینها همه به یاری خداوند ذائقه بشر را برای چشیدن طعم شیرین ظهور آماده خواهد کرد.


روز بیستم: روز اربعین و به قول شیخ مفید و شیخ طوسى روز بازگشت خانواده حضرت حسین علیه السّلام از شام به مدینه، و روز ورود جابر بن عبد الله انصارى به کربلا براى زیارت امام حسین علیه السّلام است، و جابر نخستین زائر آن حضرت پس از شهادت ایشان است، و زیارت حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام در این روز مستحبّ است.

از حضرت عسگرى علیه السّلام روایت شده:

نشانه ‏هاى مؤمن پنج چیز است:

-بجا آوردن پنجاه ‏ویک رکعت نمازهاى واجب و نافله در شب‏ وروز،

-زیارت اربعین،

-انگش‌تر به دست راست نمودن،

-و در سجده جبین را بر خاک گذاشتن،

-و بلند گفتن «بسم الله الرّحمن الرّحیم»

شیخ در کتاب «تهذیب» و «مصباح» زیارت خاص این روز را از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است.

داستان واقعی:(

 

 

 یک سالی بود که صیغه ی محرمیت خوانده بودندو به اصطلاح دوران نامزدی را می گذراندند. تازه داشتند آماده می شدند برای مراسم عقدو …

بی بندو بار بودو به هیچ کدام از اعتقادات اش عمل نمی کرد و بدحجابی زن را افتخار می دانست و نوعی زیبایی…

چشم هایش عادت کرده بودند به تصاویر ناجور ، عکس ها و فیلم های…آنقدر چشم چرانی برایش عادی شده بود که وقتی همسرش را برانداز می کردند لذت می برد و این نهایت بی غیرتی بود ..

ساناز(نامزدش) با گوشی مهران تماس گرفت اما جوابی نشنید و پس از چند ساعت از آگاهی تماس گرفتند که مهران را در حین گناه با دختری دانشجو گرفتند. ساناز گوشی را قطع کرد و این آخرین تماس تلفنی او با عشقش مهران بود .

و حالا طبق دستور دادگاه مهران باید با سحر آن دختر دانشجو ازدواج می کرد تا از گناهش رفع جرم شود. و قرار بر این شد . خواستگاری با فحش و دعوا و کتک کاری با وساطت بزرگان به پایان رسید و سحرو مهران به عقد هم در آمدندو بعد از چند مدت زندگی جدید خود را آغاز کردند اوایل بسیار دعوا می افتادند و کار به دخالت خانواده ها می کشید اما کم کم آرامش به زندگیشان باز گشت.

یک سال از زندگیشان گذشت یکی از دوستان شب را در منزل آنها دعوت بود و با صحنه ای عجیب مواجه شد . سحر با لباسی بسیار بد و دامنی کوتاه و آرایشی شدید برای پذیرایی آمده بود و شروع به خوشامدگویی و خندیدن کرد در حالیکه مهمانهای آن خانه چند پسر مجرد بودند.

یکی از بچه ها سریع واکنش نشان دادو گفت مهران این چه وضعیست ؟

مهران را کنار کشید و گفت همه ی اینها دوستان تو هستند و تو زنت را برهنه نمایش می دهی ؟ مهران چطور اعتماد می کنی ؟ چطور اجازه می دهی همه از وجود همسرت بهره مند شوند ؟ نکن . عاقبت بدی برایت دارد ؟ پس غیرتت کجاست ؟

اما توجهی نکرد و با واژه ی دوستان من برادران من هستند خندید و گذشت . در جواب دوست اش گفت حتی در مقابل برادر هم نباید اینچنین باشد…فکر عاقبت زندگی ات باش …مواظب کارهایت باش و مجلس را ترک کرد…

یکی دیگر از دوستان هم می گفت که شبی مجبور شدم در منزل آنها بمانم و اصلا مراعات حال مرا نکردند که هیچ . مهران صبح زود از خانه رفت و من با همسرش تنها ماندم و از ترس گناه با لباس خواب از خانه بیرون زدم .

مهران به تمام نصایح بی توجهی می کرد و حرف گوش نمیداد . خب حق داشت آخر دیگر غیرتی برایش باقی نمانده بود که بخواهد توجه کند و فیلم های ماهواره هم که…

3ماه بعد

مهران با گوشی دوستش تماس گرفت در حالیکه چون کودکی گریه می کرد دلیل را جویا شدند با ناراحتی تمام گفت همسرم از من طلاق می خواهد و حاضر نیست با من زندگی کند . دیگر چه کسی به من زن می دهد نمی خواهم او را از دست بدهم . دیگر مرا دوست ندارد و بهانه جویی می کند …

اما تلاشش بیهوده بود و سحرطلاق گرفت …

4ماه بعد سحر رادید که دست در دست رفیق برادر گونه اش دارد راه می رود و عاشقانه حرف میزند درست است سحر به عقد رفیق عزیزتر از برادر ش در آمده بود و اینگونه زندگی آن دو نفر هم به پایان رسید…

وقتی کسی از خدا نترسد وقتی به هیچ چیزی پایبند نباشدوقتی به همین راحتی گناه می کند و برایش عادی شده . توقع دیگری نمی توان داشت…جز افسوس برای انتخاب نادرست…

بی حجابی و بی حیایی و بی عفتی و در کنارش بی غیرتی مردان زهری می شود مرگبار برای زندگی …

نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی

موانع دیدار امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

 

علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سال‌های زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه‌الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می‌رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کند اما موفق نمی‌شد.

سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت، از ملاقات حضرت ناامید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی‌آیم؛ اما در خواب به او بشارت دادند که امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد…

در طول ایام حج به‌شدت انتظار می‌کشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجدالحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد…

علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند، با آن جوان به‌سوی کوه‌های طائف راه افتاد.

علی ابن مهزیار به همراه آن جوان قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد…

آن حضرت در بدو ورود فرمودند:
«علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی‌آمدی!!»

علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می‌کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.

 

اما امام در ادامه فرمودند:
«سه مانع در تو وجود داشت که نمی‌گذاشت نزد ما بیایی؛
به دنبال جمع‌آوری مال بودی،
به فقرا رسیدگی نمی‌کردی،
و صله‌رحم نیز نمی‌کردی…»

 

? کتاب رزق، ص 96، آیت‌الله مهدوی



چادر عشق است

 

 

 
مداحی های محرم