✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

جدی ترین لحظات انسان

جدی ترین لحظات انسان

سحر لحظه اصلی زندگی مومنان است جدی ترین لحظات انسان و عمیق ترین ثانیه های در سحر سپری می شودولی برعکس ما در چنین لحظاتی در خواب به سر می بریم و شبیه مرده ها هستیم. لا اقل بیدار باشیم و اگر در لحظات سحر زندگی نمی کنیم ، زنده باشیم

 استاد پناهیان

زندگی خیلی ساده است


زندگی خیلی ساده است

در چهار عبارت خلاصه میشود؛ که اسرار حیات آدمیست

آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛

تا بتواند بگوید: “متاسفم”

آدمی باید شجاعت داشته باشد؛

تا بتواند بگوید: “من را ببخش”

آدمی باید عشق داشته باشد؛

تا بتواند بگوید: “دوستت دارم”

آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛

تا بتواند بگوید: “متشکرم”

و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛

تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد…

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

از حالم باخبری...


و تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی 

بین همه سختی ها  و آشوب های زندگی 

‏دلم خوش است که  از حالم با خبری… 

مناجات ائمه علیهم السلام 

فریاد نزنید


هیچوقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید

آنکه شما را بفهمدصدای سکوتتان را بهتر می شنود

جبران خلیل جبران

آیا واقعا تر و خشک با هم می سوزند؟

استاد مرحوم آقای برهان می فرمود: اینکه می گویند :«آتش که بیاید ترو خشک با هم می سوزد» درست نیست.

چرا که چوب تر اول مدتی کنار چوب خشک می ماند و خشک می شود و بعد می سوزد. 

در یک شهری که عده ای به گناه مشغول هستند اگر خوبان نهی از منکر نکنند مومنین هم مثل فاسقین می شوند و عذاب که بیاید هر دو را می گیرد.

چنانکه پیامبر(صل الله علیه و آله و سلم) فرمود:

خداوند همه مردم را بخاطر عمل عده ای خاص (کم) عذاب نمی کند.

مگر اینکه گناه را پشت (گوششان) بیاندازند و بتوانند نهی از منکر کنند و نکنند پس وقتی اینگونه شد خدا همه را عذاب می کند…

حرف زدن

آدميست ديگر شكننده است

وقت و بى وقت دلش تنگ مى شود

دوست داشتن مى خواهد

مواظبش كه نباشىبى مهرى كه ببيند

دلش را برمى دارد و جاى ديگر پهن مى كند

نه اينكه فكر بد كنى نه

مى رود جايى كه فقط حرف بزند

حرف بزند كه نميرد

امیر وجود 

بدبخت ترین مردم




امیرالمؤمنین امام على عليه السلام: 

بدبخت ترين مردم كسى است كه هواى نفْس بر او چيره شود؛ پس دنيايش او را در اختيار خود گيرد و آخرت خويش را تباه گرداند .

أشقَى الناسِ مَن غَلَبَهُ هَواهُ، فَمَلَكَتهُ دُنياهُ و أفسَدَ اُخراهُ 

غررالحكم حدیث ۳۲۳۷

زبان خوش


 حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) در تفسير آيه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرموند:

 يعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگوييد. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گويد تا به ايمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با اين رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پيشگيرى كرده است. 

مستدرك الوسائل، ج ۱۲،ص۲۶۱

عشق



ترس از عشق ترس زندگی است 

آنان که از عشق دوریمیکنند مردگانی بیش نیستند

عشق در نمیزند به یکباره می آید

و آن ها که پسش میزنند بزرگترین بازنده های  دنیا هستند …

مـــــــادر


چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود

کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …

گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”

گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”

گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”

گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”

گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”

خجالت کشیدم …

حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!

زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم

توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم

نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!

آبنات رو برداشت

گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

“مادر جون ببخش، فراموش کن.”

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:

“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”

در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: “گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…

نوشته کیه نمیدونم ولی تلنگر خوبیه برامون تا عزیزامون رو فراموش نکنیم