سالروز ورود حضرت معصومه

 ۲۳ ربیع الاول، سالروز ورود با برکت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم گرامی باد

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

غم و اندوه

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 

هر كه غم و اندوهش بسيار شود، استغفار كند (استغفرالله ربّی و اتوبُ اِلیه) 

مَن كَثُرَتْ هُمومُهُ فَعلَيهِ بالاستِغفارِ 

ميزان الحكمه جلد8 صفحه463

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

کلاغ 

عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود.

کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید.

خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست.

شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد.

چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟

راعی گفت این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌ پیشه.

آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

نذر

خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت.شروع کرد به برداشتن گوجه‌فرنگی،همه رو خودش جدا می‌کرد؛البته بر عکس بقیه مردم، فقط ضرب دیده‌هاش رو برمی‌داشت.

وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه،پسرش چادرش رو کشید:

- مامان میوه می‌خری؟ 

خانومه آروم بهش گفت:امروز نه مامان‌. برو بیرون منتظر بمون.

- خودت گفتی فردا می‌خرم.

پسره خیلی اصرار کرد.اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.

همین که داشت می‌رفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد،گذاشت کنار خرید خانومه.خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون،اما بد عادت میشه.»

 فروشنده هم گفت: «یعنی می‌خواین نذر سلامتی امام زمان رو رد ‌کنین؟»

أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

آمده بود که آخرش برود

آمده بود که آخرش برود… 

بعد از جنگ، زمانی‌که بحث درجات در سپاه مطرح شد، از سپاه رفت و گفت ما برای این مرحله نیامده بودیم. بعد از آن رفت دنبال امورات زندگی‌اش و دنیا هم همه جوره به او رو کرد. متنعم بود دنیا به صورت تمام عیار به او رو کرد و همه چیز داشت. از شهدای میلیاردر است. وضع مالی‌اش خوب بود. معمار بود و در کار ساخت و ساز بود. شغل پدری‌اش بود. اما….

اما خصلت اولیه اخلاقی‌اش این بود که غرق و جذب دنیا نشد. دنیا به او رو آورد ولی او خیلی به دنیا میدان نداد. زندگی می‌کرد و ساده زیستی جزو زندگی‌اش بود. وقتی بحث جهاد و سوریه پیش آمد، خیلی علاقه داشت که دوباره به منطقه برود و علتش همان خوی رزمی‌گری او بود. اهل جهاد و مبارزه بود. خیلی تقلا کرد اما راه پیدا نکرد.

شهادت سعید سیاح طاهری او را دوباره متحول کرد. بعد از شهادت او حبیب دیگر قرار نداشت. دیگر کل فعالیت‌های اقتصادی‌اش را کنار گذاشت. در این دو سال بعد از شهادت شهید سیاح طاهری هیچ کار اقتصادی نکرد. همه‌اش در تقلا بود به مناطق عملیاتی سوریه برود و آخرش هم راه را پیدا کرد. چند نوبت رفت. در نوبت سوم مجروح شد و اعزام پنجمش بود که ختم به شهادت شد و این نشان دهنده‌ی ثبات قدم او بود که به این راه داشت. آمده بود که آخرش برود….

خاطره ای به یاد شهیدان معزز مدافع حرم حبیب بدوی و سعید سیاح طاهری

راوی: رزمنده دلاور کاظم فرامرزی

روز جمعه شهدا را ياد كنيم با ذكر صلوات

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

قدرت کلمات

از معجزه کلمات استفاده کن؛

کلمه میتواند تو را مشتاق کند

✒مثل دوست داشتن؛

کلمه می تواند تو را سبز کند

✒مثل خوشحالم؛

کلمه می تواند تو را زیبا کند 

✒مثل سپاسگزارم؛

کلمه می تواند تو را پیش ببرد

✒مثل ایمان دارم؛

کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:

از همین لحظه شروع میکنم ؛

از همین نقطه تغییر میکنم ؛

✒میتوانم… 

✒میخواهم… 

✒میشود…

خود را آغاز کن…

هیچ رازی برای موفقیت و خوشبختی در این هستی وجود 

ندارد !

راز در خود شماست

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

دارکوب زندگی

دارکوب ها را از درخت زندگی تان دور کنید!

به دارکوب ها نگاه کنید. آنها اَره برقی ندارند. مته همراه شان نیست اما تنه سخت ترین درخت ها را سوراخ می کنند و در دل شان لانه خودشان را می سازند.

دارکوب ها با ضربه های سریع، کوتاه اما پشت سر هم درخت ها را سوراخ می کنند. آنها سردرد نمی گیرند، خسته نمی شوند، تا لحظه ای که موفق نشوند دست از کار نمی کشند، نه ناامید می شوند و نه پشیمان. دارکوب ها به خودشان ایمان دارند.

در زندگی هر کدام از ما دارکوب هایی هستند که با نوک زدن های مکرر، با سماجت و بدون آنکه خسته شوند، به درون مان نفوذ می کنند و لانه شان را می سازند. 

این دارکوب ها خسته نمی شوند، به کارشان ایمان دارند و تا وقتی که پیروز نشوند دست از آن نوک زدن های مکرر برنمی دارند. سردرد نمی گیرند، کلافه نمی شود اما ما را کلافه می کنند! 

دارکوب های طبیعت اگر لانه می سازند و زندگی تازه ای خلق می کنند، دارکوب های زندگی فقط یک حفره سیاه خلق می کنند، توی دل آدم را خالی می کنند و بعد می روند سراغ درخت زندگی یک نفر دیگر و خلق یک حفره دیگر! 

این همه به روان آدم های دیگر نوک نزنیم، نیش نزنیم، درون درخت زندگی آدم ها حفره سیاه خلق نکنیم. ایمان آنها را ندزدیم. بگذاریم شادمان زنده بمانند، زندگی کنند. ما دارکوب نیستیم، انسانیم!  

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

 سرماخوردگی

توصیه‌هایی به دانش‌آموزان و اولیا در هنگام سرماخوردگی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

ولادت پیامبر مهربانی

ولادت فخر عالمیان سرور کائنات،

حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(صل‌الله‌علیه‌وآله)،

رحمت العالمین، پیامبر رحمت و مهربانی 

و  امام جعفر صادق(علیه السلام) مبارک باد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

مسابقه قورباغه ها

مسابقه قورباغه ها

گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند.

از بین جمعیت جمله هایی این چنینی شنیده می شد: «اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند» یا «هیچ شانسی برای موفقیت شان نیست. برج خیلی بلنده!» و …

قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند به جز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد: «خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!» و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف.

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغه ای بود که به نوک برج رسید!

بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟ مشخص شد که برنده مسابقه ناشنوا بوده.

نکته:

رمز موفقیت اینه که در مقابل اظهار نظرهای منفی مردم راجع به سختی های کار و یا عدم توانایی هات، خودتو بزنی به کری!!

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.