مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
چهارشنبه 99/03/14
دلخوشی های کوچکیعنی یک لبخند در جواب نگاهت
یعنی ذوق کودک از توصیف کفش جدیدش
دلخوشی های کوچک یعنی در عین همه نداشتنها
یک برگ پاییزی را بگذاری در میان کتابهایت برای یادگاری
دلخوشی های کوچک یعنی جمع دوستانت
یعنی امروز باز تو زنده هستی
یعنی باز عقربه ساعت زندگی ات
برای ۲۴ ساعت دیگر به راه افتاده
دلخوشی کوچک یعنی
چراغ خانه هنوز روشن است
زندگی
همین دلخوشی های کوچک است
به جزییات زندگی دقت می کنم و از آنها لذت می برم…
سه شنبه 99/03/13
شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم
فرمود: آنچه که می دانی من بیشتر می دانم، نیازی به پند تو ندارم.
جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند مےفرماید: هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو.
حضرت موسی به شیطان فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو.
شیطان گفت:
❶ چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.
❷ اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش! که تو را به زنا وادار میکنم.
❸ چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.
اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم.
موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید،
ندا رسید : یا موسی! شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند.
حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.
شیطان گفت: یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم، چگونه حالا حاضر میشوم، خاک قبر او را سجده کنم!؟
کتاب قصص الله، جلد 1
سه شنبه 99/03/13
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم.
در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم: «خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم».
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه مي رفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟» گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم: «انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
«فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ … به خاطر شغلمه».
استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم: «متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد
و گفت: *«من استاد هستم تو دانشگاه».*
قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: «من پدرم پاكبان اين منطقه است. «آقاى عزيزى».
در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور.
من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند».
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم درود به شرفت مرد، قدر باباتم بدون، خيلى آدم درست و مهربونيه.
بر اساس داستانى واقعى،
به قلم على رضوى پور، روانشناس و مربى زندگى
سه شنبه 99/03/13
غمها ارزش جنگيدن ندارند رهايشان کنيد
غمها آنقدر خسته اند که با کمترين بي توجهي از پا در مي آيند
براي شادی بغل باز کنيدو با اميد زندگی کنيد
به لبخندتان اجازه دهيدتا دنيايتان را تغييـر دهد
ولي به دنيايتان اجازه ندهيدکه لبخندتان را تغيير دهد.
سیاه ترین شبها هم تموم میشه و تو روز روشن رو میبینی
تلاشت رو بکن وهدف داشته باش تو زندگیت
دوشنبه 99/03/12
با خودم عهد کرده ام شاد باشم
بیخیالِ قضاوت ها ، حسادت ها ، دشمنی ها و کینه ورزی ها
بیخیالِ مشکلات و نداشته ها
بیخیالِ هرچیز که دلم را می رنجاند
بیخیالِ هرچیز که لبخند را از صورتم می دزد
متمرکز می شوم روی داشته هایم
به جای دشمنی ها و حسادتها؛ دوستانم را می بینم
و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند
به جای مشکلاتم؛ به موفقیت و شادی هایِ پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم
و میخندم … از تهِ دلم می خندم
من اگر هیچ هم نداشته باشم ، خدایی دارم که برایِ شادی و لبخندِ من ، همه جوره حمایتم می کند
به جایِ همه ، به خدایی تکیه می کنم که بی منت ، روزی ام می دهد و بی منت ، هوایِ بیقراری ام را دارد
من باخودم عهد کرده ام شاد باشم
و این بزرگترین گامِ موفقیتِ من است
شنبه 99/03/10
زندگی خیلی ساده است
در چهار عبارت خلاصه میشود؛ که اسرار حیات آدمیست
آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛
تا بتواند بگوید: “متاسفم”
آدمی باید شجاعت داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: “من را ببخش”
آدمی باید عشق داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: “دوستت دارم”
آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: “متشکرم”
و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد…
1399/03/15 @ 05:59:28 ق.ظ
شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو]
این ته بودن چه حس خوب سرزندگی داره
لحظه لحظه
ترو تازه و پر ار رویش
عالی بود
1399/03/15 @ 11:08:52 ق.ظ
مهنــــا [عضو]
ممنونم عزیز عالی حضور پرمهرشماست