موضوع: "کتابخوانی"

اگر میخواهید فرمانروا باشید...

یک دقیقه مطالعه 

اگر می خواهید فرمانروا باشید،

سعی کنید همیشه کشور را در رعب و وحشت نگه دارید. همیشه کشور را در این هراس نگه دارید که همسایه، قصد حمله دارد و دولت هایی، در پی فراهم سازی مقدمات جنگ هستند و آماده ی هجوم می شوند.

 همیشه شایعه سازی کنید. هرگز مردم را در راحتی و آرامش، رها نکنید، چون اگر مردم در راحتی و رفاه باشند، توجهی به خواسته های سیاستمداران نمی کنند.

 نبرد من

آدولف_هیتلر

در مدرسه چی یاد میدهند؟


پدر پرسيد: در مدرسه به شما چي ياد مي‌دهند ؟
جواب دادم: ساکت نشستن، و اين کار آن قدر مشکل است که براي ياد گرفتن آن سال‌ها وقت صرف ميکنيم !

یوستین گوردر

تماشای تلویزیون

​​

اگر هر شب به جای تماشای تلویزیون، پانزده دقیقه مطالعه  کنید، سالی حدود پانزده کتاب را می‌خوانید.

اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خوانده‌اید.همه این ها با پانزده دقیقه مطالعه حاصل می‌شود.

برایان_تریسی

یه جرعه کتاب




به اندازه کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همین طور شادی، همین طور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن … و موسیقی همچنان ادامه دارد. من یکی از اولین بازنده ها بودم و داشتم فکر می کردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد تا محتاج منابع عمومی رو به کاهش نباشد.

 جزء از کل 

استیو_تولتز

ساعت ناتمام...

 همیشه، یک ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت‌های دیگه‌ست، جوری که بهش شک نمی‌کنیم. بعد، واردش می‌شیم و توش گیر می‌افتیم. ساحل اون طرفی رو می‌بینیم، ولی خیال می‌کنیم هیچ‌وقت اون‌جا نمی‌رسیم. بیهوده دست و پا می‌زنیم. انگار هرچی زمان می‌گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می‌چسبن به ته کفش‌هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می‌کشیم، خیال می‌کنیم اون بیرون، روزها و شب‌ها پشت سر هم میان و میرن، فصل‌ها جای هم رو می‌گیرن و ما اینجا فراموش شدیم…

“ژوئل اگلوف”

از کتاب: منگی

خوشبختی

‏تو عقب خوشبختی پرسه می‌زنی،با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به‌آدم چشمک بزند.

بزرگ علوی

چشمهایش

اتفاق خوب

گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد.اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد.

اتفاقی که حالت را خوب کند.

حتی حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی، به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند.

نمی دانی چه می خواهی.

فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی.

به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی،

اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی

آشفته و بی قرار هستی.

و باز هم نمی دانی که چه می خواهی.

من راز این بی قراری ات را می دانم.

دلت یک دوست می خواهد!

کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد.

شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد.

شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود!!!

شیما سبحانی

از کتاب: خیال بافی ها  

آرامش در مطالعه


امام على عليه السلام : كسى كه با كتاب آرامش يابد ، هيچ آرامشى را از دست نداده است .

مَن تَسَلّى بِالكُتبُ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ ؛ 

غررالحکم، حکمت 8126

اندیشه متفاوت

از دیوید راکفلر پرسیدند:

چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟

گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم. 

گفتند چگونه؟

گفت: من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره ی یک منزل نقلی را داشته باشم.

چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست به کار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده. 

کاری در راه آهن پیدا کردم. کارگری. در کوره ی لوکوموتیو ذغال سنگ می ریختم. اما حقوقش اندک بود. 

به خدا گفتم تو سرت شلوغ است و کارهای مهم تری داری. تو خانه ی نقلی مناسبی برایم پیدا کن و من تلاش ام را بیشتر میکنم و بیشتر کار میکنم تا درآمد بیشتری کسب کنم.

پس از پیاده شدن از قطار، به ذغال فروشی پرداختم. اندکی درآمدم اضافه شد ولی از خانه نقلی خبری نشد. 

گفتم خدایا میدانم خانه ی نقلی پیدا کردن در مقام و شأن تو نیست. من خودم آن را پیدا میکنم. در عوض تو شریک زندگی مرا پیدا کن. 

اگر میخواستم منتظر خدا بشوم هنوز هم مجرد بودم. پس دختر مناسبی پیدا کردم و با او دوست، و سپس نامزد شدیم و ازدواج کردیم. 

هرچه را از خدا خواستم، به نوعی به من گفت، خودت میتوانی، پس زحمت آن را به دوش من نیانداز و روی پای خودت بایست. 

رابطه ی من و خدا هنوز به همین صورت پیش می رود و او هنوز به من اعتماد کافی دارد که میتوانم قدم بعدی را هم خودم بردارم.

همین اعتماد او به من قوت قلب میدهد و من با پای خویش جلو میروم.

خدایا متشکرم که به جای گدا، مرا همچون خودت کردی تا متکی به کسی یا چیزی نشوم…

چگونگی سلام بر صاحب عصر عجل الله تعالی


السلام علیک یا بقیه الله

 

کتاب “چگونه باید به امام زمان علیه السلام سلام گفت” از آثار آیت الله سید محمد کاظم قزوینی اقتباس گردیده و توسط سید محمد حسینی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب در سال 1378 توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر گردیده است.


چگونه باید به امام زمان (عج) سلام گفت؟

بخش ابتدایی این کتاب را با هم مرور می کنیم و شما می توانید متن کاملتر کتاب را با فرمت PDF در ادامه دریافت کنید :

چگونه باید به امام مهدی علیه السلام سلام گفت و درود فرستادن بر آن گرامی چگونه است؟
در روایتی آمده است که:


«سأل رجل من الامام الصادق علیه السلام: «هل یسلم علی القائم بامره المؤمنین؟»


قال علیه السلام: «لا…ذاک اسم سمی الله به امیرالمؤمنین، لم یسم به أحد قبله و لا یسمی به بعده الا کافر.»


فقال رجل کان حاضرا عند الامام الصادق علیه السلام: جعلت فداک…و کیفت یسلم علیه؟»

قال علیه السلام: «تقول: السلام علیک یا بقیه الله» ثم قرأ قوله تعالی: بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین.»

یعنی:
مردی از امام صادق علیه السلام پرسید که: «می شود به قائم علیه السلام گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین؟»
امام صادق علیه السلام پاسخ داد: «نه! چرا که این عنوان، ویژه علی علیه السلام است و قبل و بعد از او، کسی جز کافر، به این عنوان، خوانده نمی شود.»


دیگری پرسید: «فدایت شوم! پس چگونه بر امام مهدی می توان سلام گفت؟»

فرمود: «هرگاه خواستی بر او درود فرستی می توانی بگویی: السلام علیک یا بقیه الله» و آنگاه این آیه شریفه را خواند که:
«بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین.»

دانلود کتاب

رمزفایل    www.yjc.ir

 

1 2 4 5