موضوع: "شعر"

نمی دانستیم

 

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺑﻮﺩ 

ﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ

ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﻤﺮ ﺩﻣﯽ ﺑﻮﺩ

 ﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ

ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺩ ﺷﺪﻥ 

ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ

ﻓﺮﺻﺖ ﻣﻐﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩ 

ﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ

ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ، ﻋﻤﺮﺑﻪ 

ﺳﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ

آﺏ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﻮﺩ 

ﻭ ﻧﻤﯽﺩﺍنستیم 

دلشکسته




بنازم ان دستی که 
دست زورمندان بشکند

بشکند دستی که

بازوی ضعیفان بشکند

شیشه بشکستن نباشد

افتخاره سنگ سخت

سنگ اگر سخت است 

جای شیشه سندان بشکند

دست و پا گر بشکند

بانسخه درمان میشود

چشم گریان هم دمی 

با بوسه خندان میشود

ای خدا هرگز نبینم بشکند 

قلب کسی دلشکسته باطنش 

از ریشه ویران میشود…

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم


سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

 

دل بیدار

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده

چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

هر سر موی حواس من به راهی می‌رود

این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده

در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز

خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده

نشاهٔ پا در رکاب می ندارد اعتبار

مستی دنباله‌داری همچو چشم یار ده

برنمی‌آید به حفظ جام، دست رعشه دار

قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده

مدتی گفتار بی‌کردار کردی مرحمت

روزگاری هم به من کردار بی‌گفتار ده

چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟

پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده

شیوهٔ ارباب همت نیست جود ناتمام

رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده

بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد

از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده

(صائب تبریزی)

مهر

پشت دریا شهریست…

که دل انگیزترین نغمه دنیا آنجاست…

پشت چشمان قشنگش مهریست…

که غزل خیزترین نقطه دنیا آنجاست…

مهر


دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل

جایی که مِهر نیست مکن جستجوی دل…

پریشانم...

زندگی میگذرد

 ​​


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود 

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد  

 دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ 

 گله هارابگذار!  ناله هارابس کن! 

تا بجنبیم تمام است تمام!! 

 مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت  

یاهمین سال جدید!! بازکم مانده به عید!! 

 این شتاب عمراست …

 من وتوباورمان نیست که نیست!! 

 زندگی گاه به کام است و بس است 

 زندگی گاه به نام است و کم است 

 زندگی گاه به دام است و غم است 

 چه به کام وچه به نام و  چه به دام… 

 زندگی معرکه همت ماست،زندگی میگذرد  

 زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد 

 زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد 

 زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد  

 چه به راز  و چه به ساز   و چه به ناز…  

 زندگی لحظه بیداری ماست زندگی میگذرد

یاد من باش...

🔹باز در بين حسرت و شادي

دلِ آشفته در به در شده است

خبر خوبِ تازه ام اين است:

دوستم عازم سفر شده است

🔹هيجاني غريب دارد او

حق ندارم كه غرق غم باشم

_"كربلايي شدم حلالم كن…

ميروم اربعين حرم باشم”

🔹ميدهم با كنايه و شوخي

ضمن خنديدنم جوابش را:

_"من حلالت كنم؟ نخواهم كرد!

مگر اينكه ببيني خوابش را!

🔹شرط دارد رفيق! آسان نيست

كه حلالت كنم به اين زودي!

بايد اي دوست مطمئن باشم

به منِ ساده ميرسد سودي!”

🔹_"شرط دارد؟ ولي… بگو! باشد!

چاره ام چيست؟ عازمم فردا”

بغض و خنده چقدر قاطي شد:

_"به خدا گريه لازمم فردا”

🔹از نگاهش سوال ميبارد

گرم توضيح ميشوم حالا:

_"ميروي كربلا به يادم باش

زائر اربعينيِ آقا…

🔹جاي من گريه كن كمي لطفا

اگر آبي به دستتان دادند

يا اگر دختري زمين افتاد

يا اگر ظهر شد اذان دادند

🔹جاي من گريه كن اگر در راه

تازه شد درد زخم پاهايت…

روضه خوان از رقيه حرفي زد…

بين فرياد وا حسينايت…

🔹يا اگر كه خدا نكرده خودت

خسته بودي به قدر يك عالم

چادرت در مسير خاكي شد

تنه اي زد كسي به تو محكم

🔹آخرش هم… بايست رو به حرم

جاي من مدتي نگاهش كن

بگو آقا رفيق من بد نيست

يا اباالفضل! سر به راهش كن

🔹بگو از كاروان كه جا مانده

ناخوش است و عجيب دلتنگ است

حسرت كربلا به دل دارد

گرچه حتما كمي دلش سنگ است

🔹اذن ميخواهد از شما آقا

تا بيايد به كربلا يكبار

حرمت را نديده تا امروز

همه ي غصه هاي او به كنار

🔹باقي صحبتم بماند چون

وقت تنگ است و حرف ها بسيار

قول دادي كه ياد من باشي!”

_"چشم! هستم سر قرار و مدار”

🔹كوله اش را به دوش ميگيرد

ميشود سمت كربلا راهي

زير لب با گلايه ميگويم:

چه خداحافظي جانكاهي!

🔹برو اي زائر! اي رفيق شفيق!

كه دعا ميكنم من از امشب

به سلامت به مقصدت برسي

رهرو راه حضرت زينب

🔹كه در آن راه باورم اين است

ماه آبان بهار خواهد بود

و براي قدم زدن هايت

جاده چشم انتظار خواهد بود…

شاعر: فاطمه عارف نژاد

جامانده...

حسین جآن❤️

ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺴﯿﻦ …ﮐﺮﺏ ﻭﺑﻼ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺑﻬﺎ …

ﺑﺪﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ی ﺩﻝ ﺑﺎ که ﻭﺍ کنند …؟

جا مانده ایم و شرح دل ما خجالت است

زائر شدن، پیاده یقینا سعادت است

ویزا، بلیط، کرب و بلا مال خوب هاست

سهم چو من پیامک (هستم به یادت) است

یک اربعیـــن غـــزل، به امیــــدِ عنایتـــی …

این بغضِ من اگر چه خودش هم عنایت است

چیزی برای عَرضـــه ندارم مـــرا ببخش

یعنی غزل، نشانه ی عرض ارادت است

ما هیـــچ، ما گنـــاه… فقط جـــانِ مادرت

امضا بکن که شاعرت اهل شهادت است

باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوب ها

یک مهر تربت از تو برایم کفایت است

فاطمه‌سادات  مظلومی