موضوع: "شعر"

من حضرت محمد را دوست دارم

اِنّی اُحِبُّ النَّبی مُحَمَّدمن حضرت محمد را دوست دارم

ما دوستدار مصحف و در دین احمدیم

اندر جهان به خلق دو عالم سرآمدیم

زیر لوای آل علی صف کشیده ایم

چشم انتظار قائم آل محمدیم

مهربانی



“مهربانی” سرنوشت ِعشق هاست

سرگذشـتِ نورباران ِخداست

“مهربانی” همچو یک افسانه است

فصل تابستـان ِیک همسایه ست

“مهربانی” حرف ِزیبای ِخداست

سرپناه عشق هـای ِبی صـداسـت

“مهربانی” کفـش های تا به تاست

پایِ کودک هایِ مشتاق خداسـت

“مهربانی"، تعارف ِقلب شماست  

دیس زیبایش ز ِهر کینه جداسـت

دستهای ِمهربانش آشناسـت

‌‌ ‌

بند گناهم را ز پایم وا نکردم

سالی گذشت اما تو را پیدا نکردم
فکری به حال این دل رسوا نکردم

شرمنده ام آقا، برای دیدن تو
این چشم های خشک را دریا نکردم

پر دارم اما پر نمی گیرم به سویت
بند گناهم را ز پایم وا نکردم

همت برای ترک معصیّت ندارم
گفتم که توبه می کنم اما نکردم

پیش همه نام تو را بردم همیشه
اما خودم را در دل تو جا نکردم

گفتی بیا، من روی گرداندم ز رویت
من با دل تو خوب، اصلا تا نکردم

جز روضه ها ما را پناهی نیست فردا
کاری برای محشر کبری نکردم

چون خواهری که بین مقتل داشت می گشت
گشتم ولی آقا تو را پیدا نکردم

 

وحید محمدی

 

خوشا جانی که جانانش حسین است




خوشا جانی که جانانش حسین است

خوشا دردی که درمانش حسین است

خوشاعشقی که سامانش حسین است

خوشا مُلکی که سلطانش حسین است

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِوَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ

بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ و

َ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْد مِنّی لِزِیارَتِکُمْ

 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ

وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

عید سعید غدیر خم مبارک


علی بر عرش اعلا بی نظیر است

علی برعالم و آدم امیر است

به عشق نام مولایم می نویسم

چه عیدی بهتر از عید غدیر است

عاشقان عیدسعید غدیر خم مبارک باد

فرصت دیگری آمد


عرفه آمده و باز صدایم کردی
میهمان حرمِ جود و سخایم کردی

فرصت دیگری آمد که مرا عفو کنیتا ببخشی گنهم را تو صدایم کردی

خداوند عشق است

 حس تنهای درونم می گوید:

تو خدا را داری

و خدا اول و آخر با توست

و خداوند عشق است

آب را گل نکنیم


آب را گل نکنیم 

در فرودست انگار کفتری می‌خورد آب

یا که در بیشه‌ای دور سیره‌ای پر می‌شوید 

یا در آبادی کوزه‌ای پُر می‌گردد

آب را گل نکنیم 

شاید این آبروانمی‌رود پای سپیدار تا فرو شوید

اندوه دلی

دست درویشی شاید

نان خشکیده فرو برده در آب

آب را گل نکنیم 

دل را نشکنیم 

شاید خدا آنجاست

دوستت دارم


ای که نزدیک‌تر از جانی و پنهان ز نگه

هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران…

اقبال لاهوری

دوستت دارم

نمی‌دانم چرا اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حالِ خویش می‌گِریم

نمی‌گریم برای عُمر از کف رفته‌ام،

اما به حال آرزوهایِ محالِ خویش می‌گِریم!

 

فاضل نظری