مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
شنبه 01/02/31
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
آدم دين دار چون مي انديشد، آرامش بر جان او حاكم است.
چون خضوع مي كند متواضع است.
چون قناعت مي كند، بي نياز است.
به آنچه داده شده خشنود است.
چون تنهايي را برگزيده از دوستان بي نياز است.
چون هوا و هوس را رها كرده آزاد است.
چون دنيا را فرو گذارده از بدي ها و گزندهاي آن در امان است.
چون حسادت را دور افكنده محبتش آشكار است.
مردم را نمي ترساند پس از آنان نمي هراسد و به آنان تجاوز نمي كند پس از گزندشان در امان است.
به هيچ چيز دل نمي بندد پس به رستگاري و كمال فضيلت دست مي يابد و عافيت را به ديده بصيرت مي نگرد پس كارش به پشيماني نمي كِشد.
اِنَّ صاحِبَ الدّينِ فَكَّرَ فَـعَـلَـتْهُ السَّكينَةُ وَ اسْتَـكانَ فَـتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاسْتَغْني وَ رَضي بِما اُعْطي وَ انْفَرَدَ فَكُفي الاِْخْوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنْيا فَتَحامَي الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرتِ الْمَحَبَّةُ وَ لَمْ يُخِفِ النّاسَ فَـلَـمْ يَخَفْهُمْ وَ لَمْ يُذْنِبْ اِلَيْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ وَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ كُلِّ شَي ءٍ ففازَ وَ اسْتَكْمَلَ الْفَضْلَ وَ اَبْصَرَ العافيَةَ فَاَمِنَ النَّدامَة.
امالي مفيد، صفحه ٥٢، حدیث ١٤
چهارشنبه 01/02/14
چه وقت انسان بزرگی هستیم ؟!
?هرگاه از خوشبختی کسانیکه دوستمان
ندارند ، خوشحال شدیم….
?هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق
خود گذشتیم….
?هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما
گرفته اند هدیه دادیم…..
?هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی
دیگران نبود….
?هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
?هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن
دیگران غافل نشدیم….
?هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با
دشمن انتقام نبود….
?هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد ،
مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران
باشد….
?هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران
بود….
?هـــرگــاه هـــمه چـیز بــودیــم و نگفتیم که همه چیز هستیم…
پنجشنبه 01/02/08
فردى نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید و هر روز با همسرش جرّوبحث داشت. نزد داروسازی قدیمی رفت و از او خواست سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک میکنند پس سمّ ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى.
و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش کسی به تو شک نکند در مدتی که به او سمّ میدهی تا میتوانی به همسرت مهربانی کن! این فرد، #معجون را گرفت و به توصیههای داروساز عمل کرد.
هفتهها گذشت و مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد دارویی بده تا سمّ را از بدن او خارج کند! داروساز لبخندی زد و گفت آنچه به تو دادم سمّ نبود!
سمّ در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است.
مهربانی قویترین معجونیست که به صورت تضمینی، نفرت، کینه و خشم را نابود میکند!
شنبه 01/01/27
امام باقر(علیه السلام):
هرگاه يكى از شما به منزل برادر خود وارد مى شود بايد هر جا كه صاحب خانه گفت همان جا بنشيند؛ چون صاحب خانه به وضع خانه خود آشناتر از ميهمان است.
ميزان الحكمه ج۲،ص۲۱۹
شنبه 01/01/27
میدونم تا زندهام، امتحانهای تو هم هست؛ همونطور که برای پیامبرات بود. راه زندگی رو از دلِ دعاهای برگزیدگانت، طوری به من نشون بده که از هر امتحانی سربلند بیرون بیام.
https://eitaa.com/kanonrahpooyan
چهارشنبه 01/01/17
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست و شرایطی دارد كه تنها با رعايت آنها، روزه کامل می گردد.
هنگامى كه روزه گرفتید:
زبان خود را از دروغ نگه داريد
ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
با يكديگر نزاع مكنيد،
بر هم حسد مبريد،
غيبت يكديگر را نكنيد،
با هم بحث و جدل نکنید،
با یکدیگر به اختلاف نپردازید،
نسبت به هم خشمگين نشويد،
دشنام و ناسزا مگویيد،
بر يكديگر ستم نورزيد،
بی خردى مكنيد.
از ياد خدا و نماز غفلت مكنيد،
چنان باشيد كه انگار روز قيامت را میبینید،
براى روزی که خداوند را دیدار میکنید، توشه برگيريد.
باید در روزه ات، ولایت خداوند را داشته باشی و به وسیله خاموشیِ برخاسته از تفکر درونی، از هر آنچه که خداوند، نهی نموده است در آشکار و نهان پرهیز کنی.
پس اگر اين اعمال را به طور کامل انجام دهی، حقيقت روزه را به جا آوردهای.
اما اگر به اين اعمال كه برايت بيان داشتم بیتفاوت باشی، به همان مقدار از فضل و ثواب روزهات كاسته خواهد شد.
حرعاملی، وسائل الشيعة، ج۱۰ ، ص۱۶۶.
چهارشنبه 01/01/03
امام باقر(علیه السلام):
در خانههاتان ديد و بازديد كنيد زيرا در آن زنده شدن امر ما است رحمت كند خدا بندهاى را كه امر ما را زنده دارد.
بحار الأنوار، ج۷۱، ص۳۵۲.
یکشنبه 00/11/24
یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم.
یک روز به مادرم گفتم :
ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!
اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم، حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند، حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم “تلویزیون رو الکی خراب نکنیم ” یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم ” تا هیچوقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم “
نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه…
اینروزا، بچه، ال سی دی ده میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته.
گوشی موبایل چهار - پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن : هیچی نگو بچه تو روحیه ش تاثیر بد میزاره.
اما کمتر کسی میگه : این پدر خونه باید چند روز، چند ماه، چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه.
ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه…
جوانیش، عمرش، خوشیهاش، همه رو گذاشته واسه ما، که با بودن ما پیری رو از یاد ببره.
اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته، فقط دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره، تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره….
قدر پدرانتون رو بیشتر بدونید….
امسال به جای ساختن جوک های مسخره و نشر عکس جوراب و….همه با هم پیامهای پر از احترام برای پدرانمان ترویج دهیم.
اقتدار پدر احترام مادر است و احترام مادر شکوفایی خانواده
سه شنبه 00/11/05
برگهای زرد پاییزی چهرهی روستا را دگرگون کرده بود. پیرزنی به نام نورا در خانهای کاهگلی زندگی میکرد. نورا سه پسر داشت. آنها را به تنهایی و با عرق جبین به دانشگاه فرستاد تا تحصیلات عالیه کسب کنند. بعد از فارغالتحصیلی دیگر محیط روستا باب طبع آنها نبود. فکر مهاجرت به شهر دست از سرشان برنمیداشت.
پسرها در یکی از روزهای پاییزی مشغول جمع کردن وسایل خود شدند، نورا اشکریزان به سراغشان رفت. با گوشهی روسری اشکش را پاک کرد، گفت: «کجا میخواید برید و منو تنها بذارید؟؟ همینجا بمونید و روستا رو سر و سامون بدید.»
آرش زیپ ساکش را کشید و با اخم گفت:«ما حالا بعد از درس خوندمون موقعیتهای خوب زیادی داریم؛ چرا باید جوونی و تواناییمونو پای خونههای کاه گلی اینجا تباه کنیم که با خراب شدنشون آرزوهامونم خراب میشه؟؟»
اصرارهای نورا فایده نداشت. آنها رفتند.
نورا آن شب در تاریکی نشست و با صدای بلند گریه کرد. صدای گریهاش مرضیه، همسایه قدیمیاش را به در خانه نورا کشاند تا نیمه شب با هم صحبت کردند. مرضیه برای خواب به خانه خودش برگشت و نورا تنها در خانه ماند. رختخوابش را پهن کرد و به اتاق پسرها خیره شد تا خواب چشمانش را ربود.
شبها به همین منوال میگذشت. هر روز صبح خروس خوان بلند میشد، با آفتابه گوشهی اتاقش، وضو میگرفت و نشسته نماز میخواند. دستانش را رو به آسمان بالا میبرد و برای فرزندانش دعا میکرد. گهگاهی از گوشهی چشمانش اشکی سرازیر میشد. جانمازش را جمع میکرد، صبحانهاش را میخورد و سراغ مرغها میرفت. برایشان آب و دانه میگذاشت.
تنهایی رمقی برایش نگذاشته بود. در اتاق چند ساعتی تسبیح به دست مینشست. به در خیره میشد تا شاید کسی در بزند و برای احوالپرسیاش بیاید. روزهای پاییزی غمش را بیشتر کرده بود، اما کسی سراغی از او نمیگرفت.
نزدیک زمستان، هوا سردتر شد. سوز سردی همه جا را گرفت که تا مغز استخوان را میسوزاند.
سقف اتاق نورا نیاز به گل مالی کردن داشت، اما کسی نبود تا برایش این کار را انجام دهد. هر چه برای پسرانش پیغام فرستاد، فایدهای نداشت. در یکی از روزها که هوا به شدت سرد بود، برف شروع به باریدن کرد.
نیمههای شب، وقتی خواب عمیقی نورا را با خود برده بود، ناگهان گوشهای از سقف اتاق فرو ریخت. چوبها و برفها روی سر نورا آوار شد؛ آن شب در غفلت همسایهها و سرمستی فرزندان شهر نشین شده گذشت.
صبح همسایهها نورا را سر چشمه ندیدند. به در خانهاش رفتند، اما پیرزن دیگر میلی به ماندن نداشت. به پسرانش زنگ زدند؛ تا این بار پیغام خاموشی نورا را به آنها بدهند.
به قلم آلاله
دوشنبه 00/11/04
مهم نیست آن بیرون چه خبر است
دشمن اند یا دوست
مهربان یا نامهربان
من به گشوده شدن تمام
گره ها ایمان دارم چون کارم را به خدایِ مهربان سپردم
خدایِ خوبم هزاران بار شکر برای همه نعمت هات