موضوع: "دلتنگی"

کاش


​​

آذر

آرام آرام پاییز هم به سر میرسد و هرچه دلتنگی را با خود میبرد. آذر می‌آید تا آخرین زیباییِ خزانش را نشان چشم‌هایِ خیس دهد و بارِ سنگینِ اندوه را از دوشِ خسته و بی‌گناهمان بردارد و برود.

روزها 

ماه‌ها 

فصل‌ها

تمام می‌شوند و می‌روند همچون ما که هر لحظه در حالِ عبور کردن و رفتنیم هر چند گاهی از یاد می‌بریم این رفت و آمدهایِ بزرگ را..

پاییز به پایان نزدیک می‌شود و اینک باید راز فصلی دگر را آموخت،رازِ افتادنِ دانه دانه برف هایِ سرکش…

حاتمه ابراهیمزاده

باد بُرد

دِلم میخواهد خودم رااز تَنم در بیاورمبشورم، بچلانمو روی طناب حیاطمان پهن کنم

فردا بیایم و ببینم که مراباد با خود بُرده است..

محمد قاسملوی

دلتنگی


دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی

خشن تر

عصبی تر

کلافه تر

و تلختر

با اطراف هم کاری نداری

همه اش را نگه میداری

دقیقاسرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی

پ.ن: دلم گرفته ؛دیدی یه وقتایی احساس میکنی زمین وزمان دست به دست هم میدن تا حسابی حالتو بگیرن، الان من اونجوریم احساس میکنم تو خلاء هستم خلاء کامل بیصدای بیصدا انگاری وجود ندارم …

کربــــــــلا


سائلم آب و دانه می خواهم

رحمت مادرانه می خواهم

آی بی بی گدا نمی خواهی؟!

پسر بی وفا نمی خواهی؟

کاش میشد ز من سؤال کنی؟!

پسرم کربلا نمی خواهی؟

...

راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده :آب ، آتش ، خاک ، هوا …

آبی که از تو دریغ کردند

آتشی که در خیمه گاهت افتاد

خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها

و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها…

ترکیب این چهار عنصر می شود  کـــــــــــــــربلا…

دلتنگم سیدالشهدا..‌‌.

لاتحزن...

شاه جهان


یا صاحب الزمان
ای شاه جهان

جنس تنهایی تو

ازنخ بی مهری ماست

هرچه ما بر گنه آلوده تریم

از شما دورتریم

اللهم عجل لفرج مَولانا صاحب العصر و الزمان

مـــــادر


من این داستان رو زیاد خواندم ولی نمی دانم چرا هربار اشکم در میاد

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هر شب یه آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت به شرط اینکه بخوابی. یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟ گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟ گفتم شب‌ها نمی‌خوابم. گفت مگر چه آرزویی داری؟گفتم تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی …

چارلی_چاپلین

زندگی کن


از غصه‌ها دست بکش کمی لبخند به لب‌هایت بزن

پاهـایت را بـردار و راه بیفتز ندگی پر از زیبایی‌های بی‌انتهاست ؛

لذت ببر …

این لحظه‌ها حق توست وتو را که برای گریستن نیافریده‌اند نگران آدم‌هایی نباش که مدام شاخ و برگت را می‌ریزند…

آنها غافل هستند که تو ریشه داری و در بدترین شرایط هم جوانه میزنی 

پاهایت را بردار و به کفش‌هایت ایمان داشته باش؛

آنها تو را از پیچ و خم‌ها عبور می‌دهند باخدا مطمئن قدم بردار.